یدالله رویایی در کتاب امضاها از وضعیتی ناممکن سخن میگوید. اینکه در کنار یک پنجره نمیتوان همزمان هم به منظره دوردست خیره شد و هم به منظره نزدیک. او بر این باور است که هر انتخابی پیش از آنکه خود امری ایجابی باشد، نفی بقیه انتخابهاست. آنچه امروز در وضعیت معاصر ما بیش از انتخابهایمان مایه بحث قرار میگیرد، انتخابنشدهها هستند. همیشه امکاناتی هست که از دست میرود و برای آنکه بالن سبک شود و بالا رود، باید تصمیم گرفت که چه کسی به پایین پرت شود.
ایران یک کشور در معرض توسعه است و نه درحالتوسعه. چراکه مدام بهجای وسعت دادن به دایره انتخابهایش در حال فروکاست آنهاست. بافتهای سنتیاش را خراب میکند و بعد روی آنها مترسکی از معماری سنتی را قرار میدهد که بناست نقش حرم را همبازی کند. توسعه در ایران بهشدت خونآلود است. هیچ وضعیت هم زیستانه ای قابلتصور نیست. تنها نوسازی لگامگسیخته است که پیش میرود و برای تحققش گویا راهی جز تخریب امر قدیم نمیشناسد. در توسعه حرم شاهچراغ شیراز یا امامزادهای در یزد. حتی اگر بافتی وجود نداشته باشد و قرار باشد روی عرصهای خالی اتفاقی بیفتد، خاطره اتفاقهای قدیم ارتقاء یا توسعه نمییابد بلکه بهکلی با تخریب و استهزاء مواجه میشود. نمونهاش نیز طرح تقریباً تمامشده حرم امام و یا مصلای تحمل نشدنی اصفهان. در تمام این موارد رویداد جدید حاضر نبوده بی واکنش به رویداد پیشین تحقق یابد. چه برسد به احترام و یا تداوم. تخریب مطلق همیشه یک انتخاب ضروری جلوه کرده است. این فروپاشی در نهاد خانواده، نهاد آموزش، نهاد تولید و نهاد اقتصاد و فرهنگ نیز بهوضوح قابلشناسایی است. بهعبارتدیگر میتوان گفت ما معاصر ِ زوال واقعشدهایم.
فرزان شاماسب لو در صفحه اینستاگرامش شروع به خلق کاریکاتورهایی انتقادی از نحوه تعامل با فضای معاصر ایرانی کرده که بیش از آنکه غمهای تلنبار شده را نیشتر بزند و یا بخواهد ترسی بزرگ را بازنمایی کند، خود مکاشفهای آزاد در وضعیت معاصر است. او بر ویرانههای خانه توران طبقاتی از طاقها را بالا میبرد که به پرسشی بزرگ دست مییابد. سهم سنت در تخریبهای معاصر چیست؟ آیا شورش لایههای سنتگرای اجتماع علیه میراث مدرن، و یا بی اتیکت تر از آن، غلبه یکلایه تاریخی بر لایهای دیگر در عصر حاضر، نوعی آزاد کردن دیو از شیشه طلسم است؟ آنچه مرحوم میرمیران با احیای لایه تیموری اصفهان در میدان عتیق کرد سببساز تخریبهای صفوی، قاجاری و پهلوی بسیاری شد. آیا امر قدیم میتواند در یک وضعیت آخرالزمانی علیه امری متأخرتر به نتیجه برسد؟ و نتیجه چه خواهد بود؟
درجایی که ساختن همان خراب کردن است، بالا رفتن منارههای تزریقی به مسجد ولیعصر (عج) مانند دوشاخ دوستانهای که هنگام عکس یادگاری پشت سر هم میگذاشتیم، با چهره تئاتر شهر چه خواهد کرد؟ وقتی بالا بردن این منارهها، تخریب بستر باشد، در بستر تصویر، در هم غلتیدن و ویرانی بستر بنای تئاتر شهر کنایه ظریف و موفقی است. در اینجا نیز اما موضع صرفاٌ کنایی باقی نمانده. شاماسب لو بافتی را برای منارهها پیشنهاد میدهد که در ترکیب بصری موفق به نظر میرسد. همانند همان پیشنهادی که بر افزونه مطبق خانه توران شده بود. قاتلی زیبا و جذاب که در عکس کنار مقتول باوقار ایستاده است.
مقیاس و تاریخ در یک دیالوگ بیسرانجام به سر میبرند. یک گودال مهیب همه آن تاریخ پنهانی است که میتواند ما را ببلعد. یک غیاب بی جایگزین که از گسستی ازلی در ناممکن بودن ادراک زمانمند حکایت میکند. عرصه خالی نقشجهان دیگر وجود ندارد تا ببینیم آن بناها و بدنه بدون مجال یک میدان برای بسط یافتن، چقدر ناموفق و تباهاند.
حرمی که از معماری تهی شده و تهی شدگیهای صحنهایش همچون شکاف هگلی عدم در وجود، قطاعی متمایز از شهر را میسازد که ارتباطهای زیستیاش را ازدستداده است و واسطه آن نه حتی یک میدان پیرامونی ایدئولوژیک، که یک خندق ایدئولوژیک است. مومیایی طلاکوب یک رویداد!
نگاه شاماسب لو همواره به ترکیب پس از واقعه علاقهمنداست. او سعی در یک پیشبینی زیبایی پژوهانه درباره بعد از رویدادها دارد که چطور در شکل و شیوه جدید خودشان میتوانند به نظمی تازه دست پیدا کنند. مداخلات او هرچند انتقادی اما معرفی یک انتخاب است. انتخابی که نمیخواهیمش اما وسوسهاش رهایمان نمیکند.