نویسنده: گوین مولر[۱]
مترجم: الیاس کهنسال
اعیانیسازی اتفاقی فرهنگی نیست – تهاجم طبقاتی سرمایهدارهای قدرتمند است.
وقتی میخواهم حد و حدود ایدئولوژی لیبرال را بسنجم، به دنبال درگیریهای طبقاتی میگردم و وقتی میخواهم نمونهای از درگیری طبقاتی را پیدا کنم، صرفاً کافی است پایم را از در خانه بیرون بگذارم. لازم نیست حتماً مثل من ساکن واشنگتن دی.سی. باشید ولی این شهر نمونه بارزی از این مسئله است.
واشنگتن هم مانند بسیاری از دیگر شهرها، درواقع دو شهر در یک مکان واحد است. یک «واشنگتن» وجود دارد که همان چیزی است که در تصور عموم است: یادبودهایی از مرمر سفید درخشان و سخنرانهایی شبیه فیلمهای آرون سورکین[۴] و طبقه متخصصی که چرخهای زنگزده کشورداری را میچرخانند و معمولاً هم از جای دیگری آمدهاند.
«دی.سی» بخش دیگری است که ربطی به فعالیتهای دولت فدرال ندارد و «ساکنانی» دارد که اکثراً فقیر و سیاهپوست هستند. این دو شهر درگیر جنگی جانفرسا و یکطرفه هستند که در آن، «تازهواردان» ثروتمند و دوستان محلیشان در حال انجام نوعی عملیات تصرف و حفظ زمین علیه همسایگان فقیرتر خود هستند. من از جایی که زندگی میکنم و مجله فوربز[۵]، نشانگر سبک زندگی بوهمیانی[۶]، رتبه ششمین محله شیک امریکا را به آن داده است، میتوانم روند این جنگ را تماشا کنم.
این اعیانیسازی است و اگر شمایی که در حال خواندن این مطلب هستید، در شهر زندگی میکنید، خودتان هم درگیرش هستید. اعیانیسازی یک روی خشن دارد – مثلاً به رودی جولیانی[۷] و بهانه «پنجرههای شکسته[۸]»اش برای رفتار سرکوبگرانه با جرائم کوچک فکر کنید ولی این جنگ روی نرمتری هم دارد، پروژه اداره کردن لیبرالی شهر که قدیس حامی آن، فعال اجتماعی و نویسنده کتاب زندگی و مرگ شهرهای آمریکایی[۹]، جین جیکوبز[۱۰] است.
در مقابله با رشد لجامگسیخته حومههای شهری و بازسازیهای قلعوقمع کننده، جیکوبز بر جذابیتهای زندگی شهری و تنوع گسترده آن تأکید کرد و به معرفی شبکههای حمایتیای پرداخت که به محلهها کیفیت زندگی و قابلیت بهبود خود را میداد؛ محلههایی که در غیر این صورت برای زندگی نامطلوب به نظر میرسیدند. او همچنین منتقد سرسخت معماری مسکنهای عمومی یادبود-مانند بود و از جاذبههای سنتی ساختمانهای کم تراکم دفاع میکرد. ایدههای جیکوبز که زمانی انقلابی به نظر میرسیدند، حالا حالت پیشفرض شهرسازی لیبرال هستند: رفتوآمد پیاده محور، توسعه کاربریهای مختلط، ترکیبی نامتجانس از سبکهای معماری، کسبوکارها و مردم. «شهری قابل زندگی و پیادهروی» که شعار یکی از اعضای شورای شهر من است، مستقیماً از حرفهای جیکوبز گرفتهشده است و بهسختی میتوان انتقادی به آن وارد کرد.[epq-quote align=”align-left”]اعیانیسازی یک روی خشن دارد – مثلاً به رودی جولیانی و بهانه «پنجرههای شکسته»اش برای رفتار سرکوبگرانه با جرائم کوچک فکر کنید ولی این جنگ روی نرمتری هم دارد، پروژه اداره کردن لیبرالی شهر که قدیس حامی آن، فعال اجتماعی و نویسنده کتاب زندگی و مرگ شهرهای آمریکایی، جین جیکوبز است.[/epq-quote]
بااینحال، همانطور که جامعهشناس شهری، شارون زوکین[۱۱] بارها و بارها اشارهکرده است، طرز فکر زیبای جیکوبز نمیتواند جای خالی نادیده گرفتن واقعیات طبقات اجتماعی توسط او را پر کند. جیکوبز «برنامه ریزان شهری» را به باد انتقاد میگیرد ولی بیتوجه از کنار سازندگان املاک که بهمراتب قدرت بیشتری دارند، عبور میکند و به همین دلیل هم بحثها و استدلالهایش به نتایجی علیه خودش منجر میشوند؛ حتی در گرینویچ ویلج[۱۲] که محله موردعلاقه او بود ولی از دهه ۱۹۸۰ محل اعیانیسازی شدیدی بوده است.
همانطور که زوکین اشاره میکند، «آنچه جیکوبز ارزشمند میدانست – بلوکهای شهری کوچک، خیابانهای سنگفرش، کاربریهای مختلط، شخصیت محلی – به ایدئال اعیانیسازان بدل گشته است. این شهر سختکوش طبقه کارگر و گروههای قومیتی نیست بلکه تصویری ایدئال از سلایق طبقه متوسط است.» در نبود تنوع حقیقی در سطح درآمد و مالکیت، نمودی خیالی [از آن] بهراحتی جایگزین آن میشود. بارها و رستورانهای بهظاهر بسیار متنوع در محله «رو به ترقی» من در واشنگتن، همه در مالکیت یک نفر هستند.
زوکین اشاره میکند که علاقه جیکوبز به ساختمانها باعث میشود که بیتوجه از کنار افرادی که ساکن آن هستند و واقعاً یک محله را به وجود میآورند، عبور کند. در مستندی خارقالعاده با عنوان جنگ پرچمها[۱۳] که در زادگاه من، شهر کلمبوس[۱۴] در ایالت اوهایو[۱۵] ساختهشده است، جملهای وجود دارد که این مسئله را بهخوبی روشن میکند. تازه به دوران رسیده غمگینی، بهآرامی میگوید: «دلم برای خانهها میسوزد.» و از روی همین دلسوزی، او و همتایان اعیانیسازش، با گزارش مخفیانهی تخلفات همسایههای فقیرتر خود از ضوابط مسکن [و شهرسازی]، آنها را تحتفشار میگذارند.
حمایت لیبرالها از اعیانیسازی تا همین چند وقت پیش کاری متناقض و شرمآور بود. مقاله سال ۱۹۹۹ کارل لوید[۱۶] در وبسایت سالن[۱۷] با عنوان «دشمن منم![۱۸]» به خاطره عضویت نویسنده در گروهی با تفکرات آنارشیستی میپردازد که تلاش میکردند با تازه به دوران رسیدههای دات-کامی مبارزه کنند که علیه منطقه میشن[۱۹] در سانفرانسیسکو[۲۰] مینوشتند. سپس نویسنده متوجه میشود که خود او هم اعیانیسازی کننده است. البته اوضاع در حال تغییر است.
یک خوبی زندگی در دی.سی. این است که این ظواهر لطیفانه لیبرال بهسرعت در حال کنار گذاشته شدن هستند: اصطلاح «اعیانیسازی» در اینجا معنی منفیاش را ازدستداده و دیگر تازه به دوران رسیدهها را شوکه نمیکند. آنها همانطور که در حال تصرف خانهها و محلهها از جوامع محلیای که چندین دهه در آن زندگی کردهاند، هستند این اصطلاح را نیز باافتخار به نفع خود مصادره میکنند.
چنین رویههای بیشرمانهای ریشه در نابرابریهای عمیق در شهرهایی مثل پایتخت کشور و سودی که از آن میتوان به جیب زد، دارد. از این نظر، واشنگتن نمونه خوبی از شهرهای درحالتوسعه نابرابر در کشور است. اینجا همیشه مکانی بهشدت نابرابر بوده است – ساختمان کاپیتول[۲۱] را بردهها ساختند – و آمار نشان میدهد که بیشترین اختلاف میان ثروتمند و فقیر در این نقطه از کشور است.
در محدوده شهر واشنگتن، ۱۵ درصد از خانوادهها بیش از ۲۰۰۰۰۰ دلار در سال درآمد دارند و ۱۵ درصد از خانوادهها زیرخط فقر هستند. واشنگتن یکی از بیشترین درصدهای فارغالتحصیلان دانشگاهی (۴۶ درصد) و یکی از بالاترین نرخهای بیسوادی کاربردی (۳۳ درصد) را دارد. فقر کاملاً نژادی است: متوسط درآمد یک خانواده سفیدپوست بیش از ۱۰۰۰۰۰ دلار است؛ برای خانوادههای سیاهپوست کمتر از ۴۰۰۰۰ دلار. در محلههای فقیرنشین، نرخ ابتلا به HIV در حال دورقمی شدن و مانند همه دیگر شاخصهای نابرابری، در حال بدتر شدن است.
سرعت و درندهخویی اعیانیسازیِ واشنگتن بهوضوح و بدون بهانههای واهی ریچارد فلوریدا[۲۲] در مورد «طبقه خلاق[۲۳]»، نشان میدهد که مسئولیت این امر بر گردن کیست. ما طبقه خلاق نداریم. ما فقط مشتی بوروکرات و کارمند شرکتهای IT داریم که کمی ریششان بلندتر است و چند پک بیشتر ماری کشیدهاند و واقعاً مگر اکثر افراد طبقه خلاق [که ریچارد فلوریدا از آن صحبت میکند] چیزی بیش از این هستند؟ هزینه سنگین زندگی در واشنگتن و سادگی و سنتی بودن اکثر کارمندان دولتی برخلاف آن سبک شیک بوهمیانی است که ما به اولین موج از حمله «احیای محلات[۲۴]» نسبت میدهیم.
اعیانیسازی حرکت خودجوشی از جانب ترقی خواهان نیست بلکه همواره مسئلهای از بالا به پایین بوده است که توسط سازندگان املاک و سرمایهگذاران در پشت پرده هماهنگ شده است و خریداران مستقل صرفاً باقیماندههای کار را جمع کردهاند.
اولین قسمت از اعیانیسازی دی.سی. پس از خوابیدن گردوخاک ناشی از تظاهرات بعد از ترور مارتین لوتر کینگ[۲۵]، شروع شد. بخش بزرگی از قسمت سیاه نشین شهر (که در آن زمان شامل هر چیزی از پارک راک کریک[۲۶] به سمت شرق میشد که شامل مرکز شهر فعلی نیز هست) سوزانده شد. ازآنجاکه بیم شورشهای شهری میرفت، ارزش املاک بهشدت افت کرد و به بنگاهداران متمولِ محلی اجازه داد تا بهسرعت املاک بسیار پرمنفعتی خریداری کنند.
سازندگان با دادن قولهایی برای ساخت پروژههای اجتماعی نظیر اقامتگاههای افراد بیسرپناه و بیمارستانها، توانستند مدیران شهری و بانکها را متقاعد کنند در این خریدها به آنها کمک کنند که البته بهندرت پیش میآمد به چنین وعدههایی عمل کنند و بهسرعت املاک را میفروختند. گاهی برای گرفتن وامها و پروژههای شهری بسیار سودآور، ریختن کمی پول خرد بهحساب هزینههای تبلیغات انتخاباتی شهردار ماریون بری[۲۷] یا فرستادن اعضای شورای شهر به سفری کاری در جزایر ویرجین[۲۸] کافی بود. بازیگران بزرگتر این عرصه، نظیر صندوق مالی سلطنتی قطر[۲۹]، بهسادگی حتی از کنار مدیران شهری گذر میکردند: به قول جری کورن[۳۰]، دلال معاملات ملکی، وقتی بحث از معاملات املاک در دی.سی. باشد، «واقعاً نیازی به سیاست نیست.»
تا پیش از پایان دهه ۱۹۸۰، به مدد سرمایهگذاریهای کلان، اختلاط کسبوکارهای محلی اطراف کاخ سفید با خصوصیت بارز معماری این روزهای دی.سی. که همان مکعبهای اداری متوسط و بیروح باشد، جایگزین شده بود. در حال حاضر، کنترل ثروت این منطقه در دست مرکز توسعه کسبوکار مرکز شهر دی.سی.[۳۱] (BID) است، باندی از مزدوران که خود مالک هستند و برای بالا بردن ارزش املاک از زیباسازی به سبک جیکوبز حرف میزنند.[epq-quote align=”align-left”]پشت سر هر جین جیکوبز، یک رودی جولیانی باطوم به دست خواهد آمد.[/epq-quote]
بعضی از روشهایشان اینها هستند: تراشیدن هزینههای اجباری باهدف حذف کسبوکارهای کوچک؛ استخدام کارگرانی که عضو هیچ اتحادیهای نیستند برای انجام کارهایی مثل جمعآوری زباله و چک کردن پارکومترها؛ تشویق به سرکوب فقرا و بیخانمانها برای بیرون کردن آنها از محلات. BID یکی از اولین سازمانهایی بود که در مورد تجمع جنبش اشغال دی.سی.[۳۲] در میدان مک فرسون[۳۳] هشدار داد. ریچارد بردلی[۳۴]، مدیر این مرکز (که به خودش افزایش حقوقهای ۷۰۰۰۰ دلاری میدهد ولی تلاش کارگران این مرکز برای تشکیل اتحادیه را سرکوب میکند)، از همان هفته اول به مسئولین اداره ملی خدمات پارکها[۳۵] فشار میآورد تا تظاهرات کنندگان جنبش اشغال را بیرون بیندازند و در تمام مدت اشغال، بر لزوم واکنش پلیس اصرار داشت.
امروزه اعیانیسازی متکی به دولت، به خریداران شخصی و کوچک خانهها نیز سرایت کرده است. قصههای افسانهای درباره افراد پیشرویی که مناطق دورافتاده و حاشیهای شهرها را تمیز و امن میکردند را فراموش کنید – همیشه قضیه یک تصاحبِ برنامهریزیشده سودآور توسط شرکتهای بزرگ بوده است که سرمایه آن از طریق بخشودگیهای مالیاتی فراهمشده است.
در کلمبیا هایتس[۳۶]، محلهای پر از فقر و خشونت، سازندگان قصد کردند تا به توسعه سرمایهدارانشان سرعت دهند و باوجوداینکه هنوز گاهی در ایستگاه مترو، جرائم مسلحانهای رخ میداد، قیمت املاک بهشدت افزایش یافت و ساختوساز آپارتمانهای بسازبفروشی ـ بازهم مکعبشکل – جایگزین خانههای تک خانواری شد.
ساخت یک خط اتوبوس برقی (که مفید بودنش موردشک و تردید است ولی اگر میتوانید یکی از این تازه به دوران رسیدهها را قانع کنید که تراموای شهری [در اینجا] بهدردبخور نیست) باعث سر به فلک گذاشتن قیمت املاک در محله خود من شد و چرخهای دائمی از دستبهدست شدن املاک را تسریع کرد که عدهای از آن کره میگیرند.
معاملات املاک عملاً نوعی تفریح در دی.سی. محسوب میشود – کافی است به یک بار بروید تا ببینید بهجای گپ زدن در مورد تیمهای ورزشی (بعضی از این تازه به دوران رسیدهها از بچگی طرفدار تیمهای محلی واشینگتن بودهاند و کمی نسبت به آنها حس وفاداری دارند)، مردم در مورد این حرف میزنند که کدام محلهها رو به رشد هستند، معاملات پرسود چه هستند و کدام محلهها بیشترین تغییر را کردهاند؛ و البته اینکه کدام محلهها هنوز «ترسناک» و «ناامن» هستند.
مهم است که درک کنیم چه اتفاقی در حال افتادن است. طبقهای از بانکدارها، سازندگان املاک و سرمایهگذاران کاپیتالیست در حال هدایت اعیانیسازی هستند. آنها با استفاده از ترکیبی از وامهای کلان (که فقط خودشان به آنها دسترسی دارند) و سرمایههای دولتی، قیمت زمینها را بالا و بالاتر میبرند.
این اتفاق طبقه متخصص دی.سی را بر سر یک دوراهی قرار میدهد. اگر درآمد خانواده آنها ششرقمی باشد، معمولاً میتوانند در محلههای در حال اعیانیسازی شدن، وام بگیرند، ملکی بخرند و با استفاده از کارگرانی که دستمزد کمی دارند، [این املاک] را با هزینه کمی تعمیر کنند و ارزش ملک را تا حد نسبتاً مطمئنی در طبقه متوسط بالا ببرند یا اینکه میتوانند آنقدر به پرداخت اجارههای گزاف بپردازند تا [مجبور شوند] به پیوریا[۳۷] [یا هر جای دیگری که از آن آمدهاند]، برگردند. انتخاب زیادی وجود ندارد. اگر [ملک] بخرند، با همهچیزشان ریسک کردهاند، هرچند در دهه گذشته، این ریسک همیشه در این شهر جواب داده است.
قیمت متوسط یکخانه در سال ۲۰۰۰ حدود ۱۵۰۰۰۰ دلار بود. در سال ۲۰۰۹، این قیمت بیش از ۴۰۰۰۰۰ دلار بود. ارزش خانهها در سال گذشته بیش از ۱۰ درصد افزایش داشته است. اگر شما یکخانه ۴۰۰۰۰۰ دلاری دارید، صرفاً به این دلیل که جزو طبقه خانهدار بودهاید، از متوسط درآمد یک خانواده سیاهپوست بیشتر سود کردهاید.
گره زدن داشتههایتان و آینده طبقه متوسطیتان، به ارزش املاک، بر افراد تأثیری میگذارد. علایق آنها را عوض میکند. این اتفاق [حیات] طبقه متخصص، حتی آنهایی که تفکرات لیبرال و مترقی دارند را به گسترش بیبندوبار کاپیتالیستی در شهر، گره میزند. کسانی که به محلههای در حال اعیانیسازی نقلمکان میکنند، معمولاً نوعی از احساس همدردی لیبرال، مداراجویانه و جهانوطنی دارند ولی ازلحاظ مادیات همراستا با تغییرِ ساختار استبدادی و سرکوبگرانه شهر هستند که آنها را در ضدیت با ساکنان قدیمی [محله] قرار میدهد که کاری برای [افزایش] قیمت املاک نمیکنند. پشت سر هر جین جیکوبز، یک رودی جولیانی باطوم به دست خواهد آمد.[epq-quote align=”align-left”]نژادپرستی نیرویی است که از فشار برای حفظ موقعیت خود پدید میآید و خشم و رنجشهایی که در این فرایند به وجود میآیند. این امر باعث به وجود آمدن ترس و نفرت از فقرا به خاطر فقیر بودن میشود، به خاطر هرگونه تظاهر به برابر بودن با مالکان.[/epq-quote]
این امر نژادپرستی به وجود میآورد. نژادپرستی صرفاً یک حس بد در دل شما نیست. وقتی یک لیبرال اصرار دارد که اصلاً نژادپرست نیست، [به چنین تعریفی از نژادپرستی] باور دارد [ولی نژادپرستی] نیرویی است که از فشار برای حفظ موقعیت خود پدید میآید و خشم و رنجشهایی که در این فرایند به وجود میآیند. این امر باعث به وجود آمدن ترس و نفرت از فقرا به خاطر فقیر بودن میشود، به خاطر هرگونه تظاهر به برابر بودن با مالکان. این نفرت حاصل از خطری احتمالی است که ارزش املاک را تهدید میکند و موجب آیندهای نامطمئن برای متخصصین طبقه متوسط میشود، [خطری به اسم] سیاه بودن.
این امر در زندگی روزمره به طرق مختلفی نمایان میشود. در یک رستوران با فضای باز در یکی از محلههای در حال اعیانیسازی شدن در قسمت شمال شرقی شهر، مشتریای را دیدم که مرد خوب و متینی با کار و خانواده خوب بود، [این مرد] از موتورسواری چند نوجوان سیاهپوست در کوچه عصبانی بود. درست است که صدای موتورهایشان بلند بود ولی آنها کاری با ما نداشتند و هیچچیزی به ما نگفتند. بااینحال، به نظر میرسید که این مرد صرفاً از حضور آنها متنفر است: باخشم [به آنها] خیره شده بود و زیر لب غرغر میکرد.
مسئله فقط این نبود که این پسرها وجود داشتند بلکه آنها با بیتفاوتی داشتند جلوی چشم افراد متشخص، خوش میگذراندند. آنها دستوپایشان را گم نکرده بودند، نمیترسیدند و دستبهسینه نایستاده بودند. هر بار که آنها رد میشدند، عصبانیت این مرد بیشتر میشد و مشتش را برای بچههایی باز و بسته میکرد که در این محله به دنیا آمده بودند و جرئت کرده بودند جلوی چشم او خوش باشند.
این عصبانیت، قرینه ترس است: آن مرد به خاطر ترسش، از دست خودش عصبانی بود. فرانتس فانون[۳۸]، در نوشتههایش از تجربیاتش بهعنوان یک سیاهپوست در پاریس سفیدپوستان، تحلیل تیزهوشانهای در مورد این روزها میکند: «کاکا سیاه ذاتاً چیز ترسناکی[۳۹] است». دههها یا حتی قرنهاست که جوانان سیاهپوست در فرهنگعامه، نمادی از خشونتِ بیمنطق و وحشیانه هستند. بنابراین سفیدپوستها از آنان میترسند و این ترس میتواند به شکل عصبانیت یا عدم احساس همدردی یا تنفر نمایان شود؛ و با همه این وجود، نرخ جرائم خشونتآمیز علیه سفیدپوستان در واشنگتن از میانگین کشور کمتر است. پوست سفید عملاً از نوعی مصونیت در برابر آسیب برخوردار است ولی از ارزش املاک شما محافظت نمیکند. آنها به مراقبت بیشتری احتیاج دارند.
حقیقت این است که این پسرهای ذاتاً ترسناک باید بیشتر از سفیدپوستانی که در کنارشان زندگی میکنند، بترسند. ما میتوانیم از اهرم خشونت دولتی علیهشان استفاده کنیم – میتوانیم زنگ بزنیم پلیس. پلیس در هشدارهایش از اعیانیسازیها درخواست میکند تا هرگونه «رفتار مشکوکی» را گزارش کنند که شامل رفتارهای قانونی ازجمله راه رفتن، حرف زدن و ایستادن هم میشود. در کوچه علف میکشند؟ زنگ بزنید پلیس. چند نوجوان در حال بلند حرف زدن هستند؟ زنگ بزنید پلیس. زباله؟ زنگ بزنید پلیس، هر کاری میکنید بکنید، فقط احیاناً با مردم صحبت نکنید! سرکوب دولتی راهحل تمام مشکلات است.
مردم محله گلایه میکنند که چرا پسربچههای سیزده چهاردهساله را برای جرائم کوچک و خرابکاری (تخریب اموال عمومی) «پشت میلهها» نمیاندازند. در زمانه حبس همگانی، «پشت میلهها» میتواند به معنی یک دهه یا بیشتر تحمل شکنجه و تجاوز در زندانهای اضافه بر ظرفیت پرشده امریکا، آزاد شدن با داغ همیشگیِ دشمن طبقه مالک و عملاً محکوم بودن به برگشتن دوباره به پشت میلهها باشد. همانطور که بل هوکس[۴۰] میگوید «مردمان سیاه، سفیدی را مترادف با چیزهای بد، ترسناک و هراسآور میدانستند. مردمان سفید بهنوعی تروریست تصور میشدند، بهخصوص کسانی که جرئت میکردند وارد محدوده مجزا شده سیاهان شوند.» و ما هم همینطور [رفتار میکنیم].[epq-quote align=”align-left”] در کوچه علف میکشند؟ زنگ بزنید پلیس. چند نوجوان در حال بلند حرف زدن هستند؟ زنگ بزنید پلیس. زباله؟ زنگ بزنید پلیس، هر کاری میکنید بکنید، فقط احیاناً با مردم صحبت نکنید! سرکوب دولتی راهحل تمام مشکلات است.[/epq-quote]
گفتمان لیبرال مطلقاً هیچچیز در مورد اقتصاد یا زندان، دو تا از مهمترین اصول زندگی شهری، نمیگوید. در عوض کاری را میکند که گفتمان لیبرال همیشه میکند: نیروهای ساختاری مؤثر در کار را دفن کرده و رقصی در مورد انتخاب شخصی بر گور آن ترتیب میدهد. ما فقط نمایشهای کوچکی درباره پارکینگهای کلیساها و خط ویژه دوچرخه داریم یا اینکه پیک تلفنیهای هفت-یازده[۴۱] بهموقع میرسند یا نه. اعیانیسازی در حال تبدیلشدن بهنوعی جنگ فرهنگی است، مبارزه بر سر انتخابهای مشتریان: فروشگاههای تخصصی کاپکیک یا مرغ سوخاری فروشیهای ارزانقیمت؟ آیا میتوانیم همهمان کنار هم بنشینیم و با ساندویچهای ماهی سرخشدهمان، خیارشور باکیفیت بخوریم؟ آیا سیاهپوستها و سفیدپوستها به بارهای یکسانی خواهند رفت؟ اینها سؤالاتی هستند که وبسایتی همچون Racialicious[۴۲] به آنها میپردازد.
مشکلات اعیانیسازی همیشه به چیزهایی مثل بردباری متقابل فروکاسته میشوند (فیالمثل سیاهپوستان فقیر گاهی به «نژادپرستانی» تبدیل میشوند که تحمل تازه به دوران رسیدهها را ندارند)؛ بنابراین، راهحل در رفتار و تصمیمات اخلاقی شخصی است. الهه ایزدی[۴۳] در مقاله «چگونه یک اعیانیساز خوب باشیم» نکات بسیار مفیدی مثل سلام کردن به همسایگانتان و عبور نکردن از خیابان برای پیشگیری از مواجهه با آنها را پیشنهاد میکند. بههرحال اگر قرار است در تبعید خانوادههای فقیر از اجتماعهای محلیشان نقش داشته باشید، بهتر است که مؤدب باشید.
هر روایت لیبرال از اعیانیسازی به یک سؤال ختم میشود. سؤالی که تاریخنویس اعیانیسازی، ویل دویگ[۴۴] لطف کرده و یکی از مقالاتش را با همین عنوان نوشته است: «آیا اعیانیسازی میتواند برای همه مفید باشد؟» فقط یک تحلیلگر محافظهکار مثل جری واینبرگر[۴۵] میتواند نیت بد پشت این سؤال را با جواب دادن به آن آشکار کند:
«سرنوشت سیاهان بیپدر (کلمهای که نویسنده اصلی بهکاربرده است) و ازکارافتاده طبقه فقیر بهاحتمالزیاد ناخوشایند باقی خواهد ماند؛ مثل دیگر برادرانشان در کشور، آنها به چشم سیاستمداران نخواهند آمد و در دی.سی. آنها محکوم به زندگی در میان قتل و ضرب و شتم خواهند بود بدون آنکه کسی به فکر منافع آنها باشد.»
او مطلبش را با نوعی شانه بالا انداختن به پایان میبرد و اشاره میکند که یک زوج از نژادهای مختلف، سمبل پیشرفت لیبرال، در همسایگی او زندگی میکنند. مقالههای مرتبط با اعیانیسازی لیبرال، عاشق پرداختن به این حواشی هستند که مثلاً اعیانیسازی در واشنگتن چقدر «پیچیده» است چراکه بعضی از مالکان خودشان سیاهپوست هستند.[epq-quote align=”align-left”]گفتمان لیبرال نیروهای ساختاری مؤثر در کار را دفن کرده و رقصی در مورد انتخاب شخصی بر گور آن ترتیب میدهد.[/epq-quote]
بهتازگی آتلانتیک[۴۶] مقالهای در مورد تاریخچه اعیانیسازی در یو استریت[۴۷] دی.سی. منتشر کرده که بیش از ۴۵۰۰ کلمه است. سودهای مالی بالا فقط در حد دو کلمه از این مقاله اهمیت داشتند. بقیه [مقاله] همان چرتوپرتهای معمول است در مورد رستورانهایی که از زیر خاکستر شورشهای ۱۹۶۸ دوباره سر برآوردهاند، وجود طبقه اعجابآوری از خردهبورژواهای غیر سفیدپوست یا سوسیس خوردن اوباما در بنز چیلی باول[۴۸]، [که درواقع] رستورانی قدیمی و معروف [در واشنگتن است]. خلاصه اینکه این مقاله هیچچیز جدیدی برای گفتن نداشت. بااینحال، همین حرفها را در ۴۵۰۰ کلمه تکرار کرده است. سرکوب کشمکشهای طبقات مختلف شهری هرگز نمیتواند تام و تمام باشد و مثل کابوسی در مغز لیبرالهای متشخص است که هرازگاهی سر از مقالات مضطربانه صفحه دوم درمیآورد.
اگر کمی این اعیانیسازی کنندههای لیبرال را تحتفشار بگذارید، جوابشان این خواهد بود: «چهکار میتوانم بکنم؟ این تنها جایی است که از پس هزینهاش برمیآیم!» این خودش جواب همهچیز را میدهد و حباب انتخابهای فردی که سیاستهای لیبرال از آن ساختهشده است را میترکاند.
شما انتخابی ندارید؛ همهچیز از پیش تعیینشده است. اگر به دنبال رؤیای آمریکاییِ داشتن یک زندگی متوسط و خانهای در شهری که کار میکنید باشید، انتخابی ندارید بهجز اینکه به تبعیت از بنگاههای اقتصادی بزرگ و سرکوب دولتی، به یگان ضربتِ یورش به فقرای شهر بپیوندید تا شاید به حدی از عدالت دست یابید که بتوانید هزینه تحصیل فرزندانتان در دانشگاه را دربیاورید.
قطعاً ممکن است که کمی عذاب وجدان داشته باشید ولی پای عمل که برسد، شما هم با کوچکترین تحریکی به پلیس زنگ میزنید. بههرحال فقط بارها و کافههای مد روز درخطر نیستند – بحث بر سر جایگاه ویژه تازه به دوران رسیدهها در طبقه مدیران شهری است که یکی از معدود راههای باقیمانده برای رسیدن به چیزی است که در این دوره آشفته بحرانی بتوان به آن ثبات اقتصادی و اجتماعی گفت. افراد متشخص بهزور به این ارتش فرستاده نشدند ولی داوطلب هم نشدند.
مارکس[۴۹] مصادره خشونتبار املاک فقرا را «انباشت بدوی[۵۰]» نامید. این اصطلاح گناهی را به ذهن میآورد که یکبار در گذشته دور انجامشده است – آدام اسمیت[۵۱] به آن «انباشت اولیه[۵۲]» میگوید. بههرحال هرجایی که زمین باارزش در تقابل با انسانیت بیارزش قرار میگیرد، انباشت بدوی همواره توسعه سرمایهدارانه را همراهی میکند.
در اوایل تاریخ امریکا، زمانی که هنوز واشنگتن وجود نداشت، چیزی کمتر از نسلکشی جوابگو نبود [ولی] استعمار امروزی به چیزی بیشتر از وامهای کمبهره و تماس سریع با پلیس احتیاج ندارد. در مقابل این نابود کردن آهسته فقیران شهر، لیبرالها فقط یک سؤال دارند: نمیشود که مرغ سوخاری و کاپکیک را باهم داشته باشیم؟
[divider]پینوشت[/divider]
[۱] GAVIN MUELLER
[۲] Mitchell
[۳] Washington, DC
[۴] Aaron Sorkin
[۵] Forbes
[۶] bohemianism: سبک زندگی غیر سنتی که به شیک، نوپسند و مترقی بودن معروف است. این اصطلاح معمولاً به کسانی اطلاق میشود که به موسیقی، ادبیات، تجربیات عرفانی و … علاقه وافر نشان میدهند.
[۷] Rudy Giuliani: شهردار سابق نیویورک
[۸] broken windows
[۹] Death and Life of American Cities
[۱۰] Jane Jacobs
[۱۱] Sharon Zukin
[۱۲] Greenwich Village
[۱۳] Flag Wars
[۱۴] Columbus
[۱۵] Ohio
[۱۶] Carol Lloyd
[۱۷] Salon
[۱۸] I’m the Enemy!
[۱۹] Mission District
[۲۰] San Francisco
[۲۱] Capitol
[۲۲] Richard Florida: تئوریسین مطالعات شهری و مبدع مفهوم «طبقه خلاق شهری»
[۲۳] Creative Class: طبقه خلاق – اصطلاحی که ریچارد فلوریدا برای اشاره به طبقهای از افراد ساکن در شهر شامل کارکنان شرکتهای فنّاوری محور، هنرمندان، موسیقیدانان، همجنسگرایان و کسانی که به سبک بوهیمی زندگی میکنند، استفاده میکند.
[۲۴] neighborhood revitalization
[۲۵] Martin Luther King
[۲۶] Rock Creek Park
[۲۷] Marion Barry
[۲۸] Virgin Islands
[۲۹] Qatar’s sovereign wealth fund
[۳۰] Jerry Coren
[۳۱] Downtown DC Business Improvement District
[۳۲] Occupy DC
[۳۳] McPherson Square
[۳۴] Richard Bradley
[۳۵] National Park Service
[۳۶] Columbia Heights
[۳۷] Peoria
[۳۸] Frantz Fanon
[۳۹] در متن اصلی از اصطلاح phobogenic استفادهشده است. در این اصطلاح، phobo که از ریشهای لاتین به معنی ترس و ترسناک است، در ترکیب photogenic به معنی کسی که ذاتاً خوش عکس است، بهکاررفته است.
[۴۰] bell hooks: گلوریا ژان واتکینز (Gloria Jean Watkins) نویسنده، فمینیست و فعال اجتماعی آمریکایی که بیشتر با نام مستعارش، بل هوکس، شناخته میشود.
[۴۱] هفت-یازده (۷-۱۱): نام سوپرمارکتهای زنجیرهای معروفی که شعبههای زیادی در نقاط مختلف دنیا دارد.
[۴۲] وبسایتی با همین نام که به موضوعاتی در باب تفاوتهای نژادی و فرهنگعامه و … میپردازد.
[۴۳] Elahe Izadi
[۴۴] Will Doig
[۴۵] Jerry Weinberger
[۴۶] Atlantic
[۴۷] U Street
[۴۸] Ben’s Chili Bowl
[۴۹] Marx
[۵۰] primitive accumulation
[۵۱] Adam Smith
[۵۲] originary accumulation
منبع: [button color=”red” size=”normal” alignment=”none” rel=”nofollow” openin=”samewindow” url=”https://www.jacobinmag.com/2014/09/liberalism-and-gentrification/”]ژاکوبن[/button]