بازگشت به آینده: درباره‌ی سرای روشن و خیابان ناصرخسرو

نویسنده: میلاد دارایی | منتقد و پژوهشگر سینما


سرای روشن در خیابان ناصرخسرو، به گواه تاریخ حک‌شده روی کاشی‌هایش، در سال ۱۳۱۱ تأسیس شده است: سال‌های میانی حکومت پهلوی اول و دوره‌ی آغوش گشودن به روی جهان مدرن از سویی، و نگریستن به جهان باستان از سوی دیگر. ساختمان سرای روشن، بالاتر از کوچه‌ی مروی و نرسیده به خیابان صوراسرافیل، این دو گرایش متناقض را به‌خوبی بازتاب می‌دهد: از همان بخش بالایی بنا، هم می‌توانیم فرشته‌های نیمه‌برهنه‌ای را ببینیم که از معماری اروپایی به بنا راه یافته‌اند، و هم نماد اهورامزدا را که میراث معماری دورۀ هخامنشی است. مجسمه‌ها و ستون‌ها و تزییناتِ وام‌گرفته از معماری باروک، نشانی از نوسازی پرشتاب زمانه‌ی خود هستند، و نماد اهورامزدا و کاشی‌کاری‌های برگرفته از معماری ایرانی به وسوسه‌ی گذشته گواهی می‌دهند. البته نگاه تخصصی و سخت‌گیرانه احتمالاً این حضور هم‌زمان را نتیجه‌ی «التقاط سبکی» خواهد دانست، و نگاه روان‌شناسانه و جامعه‌شناسانه آن را نتیجه‌ی میل هنرمند ایرانی به وطنی کردنِ همه‌چیز و هر چیز تلقی خواهد کرد. هرچه هست، این ویژگی‌ها انگار همان چیزی است که در سراسر «ناصرخسرو» هم پراکنده شده؛ خیابانی که روزگاری، در دوران شکوه و شوکتش، با آغوشی باز به استقبال آینده می‌رفت و سودای وارد کردن دست‌آوردهای جهان مدرن را به قلب تهران در سر می‌پروراند: اولین ساختمان مرتفع (شمس‌العماره)، اولین مرکز آموزش عالی (دارالفنون) و اولین تماشاخانه‌ی ایران (تماشاخانه‌ی دارالفنون)، نخستین داروخانه (یا به روایتی، یکی از نخستین داروخانه‌ها) و دومین چاپ‌خانه‌ی تهران (چاپ‌خانه‌ی صدق/ پیام) را در خود جای داده بود، واگن‌های اسبی از آن عبور می‌کرد، و با توجه به این‌که از یک سو به بازار تهران وصل بود و از سوی دیگر به میدان مهم توپ‌خانه، پل اتصال تهران قدیم و جدید بود.

اما ناصرخسرو حالا، حدوداً یک قرن بعد از همه‌ی این اتفاق‌ها، شکلی دیگر به خود گرفته: جایی برای پرسه در گذشته و لمس تاریخ، و مکانی برای آشنایی با تهران قدیم، تهرانِ دوره‌ی ناصری به بعد. خیابانی که نامش هم ابتدا «ناصریه» بود، اما بعد به «ناصرخسرو» تبدیل شد تا دوگانگی‌های بی‌پایان خیابان، به طرزی تصادفی و طعنه‌آمیز، این بار در نامش هم متبلور شود: مردی که نیم عمرش را به عیش گذراند و نیم دیگرش را به زهد.

سرای روشن، مانند بسیاری از «سرا»های گوشه‌وکنار بازار بزرگ تهران، کاربری تجاری دارد: چند مغازه در پیاده‌رو خیابان اصلی (ناصرخسرو)، و تعداد بیش‌تری دفتر و دکان در حیاط و طبقات آن جا گرفته‌اند. حیاط سرا، مثل موارد مشابه، محلی برای تخلیه‌ی بار است و فضای داخلی، برخلاف جداره‌ی بیرونی که به نظر می‌رسد با دقت مرمت شده، از گزند آجرهای زرد نامتناسب در امان نمانده است. تعدادی از دفترها و مغازه‌ها فعال‌اند و تعدادی دیگر، عمدتاً در طبقه‌ی دوم، فعالیت مشخصی ندارند. دسترسی به زیرزمین، که انبار اجناس است، حتی برای افراد کنجکاو هم مقدور نیست، اما از ورودی‌اش می‌توان فهمید چه حال‌وروزی دارد. ظاهراً این‌جا هم درجات و طبقاتی دارد: هرچه پایین‌تر، بدتر. و این‌همه یعنی سرای روشن، درست مثل طراحی‌اش و مانند خود خیابان ناصرخسرو، هم در حال است و هم در گذشته؛ هم زنده است و هم مرده.

[divider]پی‌نوشت[/divider]

مادری کودکش را سر راه می‌گذارد. درشکه‌ای می‌آید که زن و مردی در آن نشسته‌اند و نوزاد را برمی‌دارند. مادر به دنبال‌شان راه می‌افتد، درشکه توقف می‌کند و درِ خانه‌ای اشرافی باز می‌شود. گوشه‌ی تصویر را، در حد یک یا دو ثانیه، بخشی کوچک از نمای بیرونی «سرای روشن» می‌پوشاند. این نما، روشن‌ترین تصویری است که از این ساختمان در سینمای ایران به یاد می‌آورم: «شاید وقتی دیگر» (بهرام بیضایی، ۱۳۶۶).

خروج از نسخه موبایل