در خیابان ولیعصر، کمی بالاتر از تقاطع طالقانی، سالهاست که ساختمانی با یک برآمدگی منحنی شکل رو به خیابان و شیشههایی که در بخشهایی شکسته شدهاند، متروکه رهاشده است. در قلب شهر تهران، در مجاورت چندین دانشگاه، پارک و سالنهای تئاتر. این ساختمان، سینما رادیوسیتی تهران است. یکی از سینماهای ممتاز پیش از انقلاب. گذر سالها و متروکه ماندنش هم باعث نشده که تخریب شود. سینما رادیو سیتی در جدال بین فراموشی و یاد، همچنان در ذهن شهر است.
شهر میتواند مانند انسان دارای حافظه باشد و مفهوم حافظهی شهری بهطور عام به منظرهای فیزیکی و مجموعهای از اشیا و اعمال دلالت دارد که یادآوری گذشته را با جستجوی آثار و ردپاهای تأسیس و باز تأسیس شهر تجسم میبخشد[۱] (کرینسون، ۱۳۹۶).
اینگونه میتوان نسبتی میان شهر و حافظه برقرار کرد. «شهر از طریق بناهایش]چیزها را [به یاد میسپارد و حفظ بناهای قدیمی شبیه حفظ خاطرات در ذهن انسان است. فرآیند تغییر شهری قلمرو تاریخ است، اما توالی رخدادها حافظه شهر را میسازد و این بستر روانی مطلوبی برای فهمیدن شهر است»[۲].
سینما رادیوسیتی در شهریورماه سال ۱۳۳۷ش افتتاح میشود. حیدر غیایی آن را طراحی کرده است و جمال امید، در کتاب تاریخ سینمای ایران، بیان میکند که سینما رادیوسیتی و سینما سعدی، معروف به عرضهی آثار موفق و برجستهی خارجی بودند. رادیوسیتی در دورهای نوعی پاتوق روشنفکری در تهران تلقی میشد. فیلم خشت و آینه ابراهیم گلستان در سال ۱۳۴۴ش، اولین بار در رادیوسیتی و سینما سعدی به نمایش درآمد و همینطور این سینما، یکی از سینماهای نمایشدهنده فیلم در چهارمین دوره جشنواره فیلم تهران در سال ۱۳۵۴ش بود[۳]. سینما در سال ۱۳۴۹ش، پس از تعمیرات با نمایش فیلم هاوایی بازگشایی میشود (جاودانی، ۱۳۸۱)[۴]. چندینبار دچار آتشسوزی میشود تا آنکه درنهایت، در سال ۱۳۵۷ و در جریان انقلاب، رادیوسیتی هم مانند چندین سینمای دیگر به آتش کشیده میشود و پس از انقلاب هم مدتی به یک داروخانه تغییر کاربری میدهد و بعدازآن متروکه رها میشود.
با اوجگیری انقلاب سینماها در آتش سوختند و سینما جایی برای ولنگاری و محلی برای بیخبری قلمداد شد. در بیستویکم و بیستودوم بهمن ۱۳۵۷، وقتی تاریخ ایران ورق میخورد: از سینماهای ایران جز تلی از سالنهای ویرانشده، درهای ورودی تختهزده، پردههای سیاهشده، صندلیهای سوخته و فیلمهای پراکنده چیزی باقی نمانده بود[۵] (صدر، ۱۳۸۱).
از ۵۲۴ سالن سینمای فعال در آخرین سال حکومت پهلوی، نزدیک به ۲۰۰ سینما در جریان انقلاب دچار آتشسوزی و تخریبشده یا به دلیل نبود امنیت شغلی برای مدیران و صاحبانشان تعطیل شدند. تعدادی از سینماهای فعال نیز بهصورت مصادرهای در اختیار نهاد تازه تأسیس «بنیاد مستضعفان» قرار گرفتند[۶] (طالبی نژاد، ۱۳۷۷).
بر روی برآمدگی منحنی شکل ساختمان، قبل از انقلاب پر بود از لامپهای نئونی به رنگهای زرد و قرمز. امروز بر روی این بخش، یک تابلوی سبزرنگ قرار دارد که بر روی آن نوشتهشده «السلام علیک یا امام الخمینی». در گوشهی سمت چپ، علامت داروخانه قرار دارد که یادگار دورانی است که ساختمان بهعنوان داروخانه استفاده میشده است.
رادیوسیتی بخشی از ذهن شهر تهران است و رویدادهایی را که در طول این سالها تجربه کرده است، بخشی از حافظهی شهری تهران به شمار میرود. میتوان با نگاه به این ساختمان بخشی از تاریخ معاصر را در شهر تهران قرائت کرد. این سینما حوادث ملتهبی را در دههی پنجاه از سر گذرانده است و سالهای بسیاری را نظارهگر خاموش اتفاقات بوده است. «حافظه هم بند است و هم رهایی»[۷]. رادیوسیتی در دل شهر جا خوش کرده است و در برابر فراموششدن، مقاومت میکند. میتوان دوباره داستانش را شنید.
وقتی فیلم کسوف از آنتونیونی، کارگردان برجسته ایتالیایی، در سینما رادیوسیتی به نمایش درآمد، برخی از افراد از فیلم خوششان نیامد و در سالن سینما اعتراض کردند و فریاد زدند[۸]. کسوف، فیلمی است دربارهی یک زن که بهتازگی رابطهی عاطفیاش را با مردی قطع کرده است و در جریان فیلم با مرد دیگری که دلال بورس است، وارد رابطهی عاطفی جدید میشود. سکانس پایانی فیلم، از معروفترین سکانسهای پایانی سینماست. مرد و زن قرار گذاشتهاند که در جای همیشگی یکدیگر را ملاقات کنند. آنتونیونی مکان ملاقات و اشیا و فضاهایی که قبلاً شخصیتها در آنجا حضورداشتهاند را به بیننده نشان میدهد: خیابانها، نردهها و ساختمانها را. مکانها و اشیا تلنگری میشوند تا ما در حافظهمان کندوکاو کنیم.
حال به سینما رادیوسیتی نگاه کنیم، آن دیوارهای شیشهای، علامت داروخانه، تابلو، نبودن لامپهای نئونی میتواند بهانهای شود تا ما در حافظهی شهری کندوکاو کنیم و خاطرات و اتفاقات را به یاد بیاوریم. رادیوسیتی یادگار دورانی است که سینماها بهعنوان مکانی مرتبط با فحشا قلمداد میشدند و به همین سبب به آتش کشیده شدند. از آن دوران تا امروز که در شهرهای بزرگ با پردیسهای سینمایی بزرگ و مجلل روبهروییم، ماجراها گذشته است. رادیوسیتی در ذهن شهر است تا ما بتوانیم آن روزها را به کمک شهر به یاد بیاوریم.
[divider]منابع[/divider]
[۱] کرینسون، مارک (۱۳۹۶). حافظه شهری: تاریخ و فراموشی در شهر مدرن. ترجمه رضا نجفزاده. چاپ اول. تهران: علمی و فرهنگی
[۲] همان
[۳] امید، جمال (۱۳۷۴). تاریخ سینمای ایران. جلد اول. چاپ دوم. تهران: روزنه
[۴] جاودانی، هما (۱۳۸۱). سالشمار تاریخ سینمای ایران: تیر ۱۲۷۹ – شهریور ۱۳۷۹. چاپ اول. تهران: قطره
[۵] صدر، حمیدرضا (۱۳۸۱). درآمدی بر تاریخ سیاسی سینمای ایران (۱۲۸۰-۱۳۸۰). چاپ اول. تهران: نی
[۶] طالبی نژاد، احمد (۱۳۷۷). در حضور سینما: تاریخ تحلیلی سینمای پس از انقلاب. چاپ اول. تهران: بنیاد سینمایی فارابی
[۷] کرینسون، مارک (۱۳۹۶). حافظه شهری: تاریخ و فراموشی در شهر مدرن. ترجمه رضا نجفزاده. چاپ اول. تهران: علمی و فرهنگی
[۸] امید، جمال (۱۳۷۴). تاریخ سینمای ایران. جلد اول. چاپ دوم. تهران: روزنه