نویسنده: فوبی ویلیامز | کارشناسارشد نظریه سیاسی
مترجم: الهه اصدقی | کارشناس ارشد برنامهریزی شهری
فنّاوری و تغییر حس مکان
بسیاری از ارزیابیهایی که به بررسی زیرساختهای فناورانهی شهرها میپردازند (زیرساختهایی نظیر ارتباطات پهن باند (Broadband)، سرمایهگذاری بر روی ارتباطات از راه دور و غیره) تنها در صورتی ارتباطی را فناورانه میدانند که نیاز به مجاورت کالبدی و اثرات فضایی را حذف کند؛ اما اینگونه ارزیابیها اهمیت فعالیتهای گروهی و ارتباطات چهره به چهره را دستکم گرفتهاند. ادوارد گلسر معتقد است «ما گونههایی اجتماعی هستیم که با قرارگیری در کنار افراد هوشمند، هوشمندتر میشویم و به همین دلیل است که شهرها رونق میگیرند.» او در ادامه توضیح میدهد که چرا هنوز شرکتها بهجای استخدام کارکنانی که از راه دور و بهوسیلهی خطوط اینترنت و تلفن باهم در ارتباط باشند، مبالغ گزافی را برای اجارهی دفاتر کاری در مراکز شهرها متقبل میشوند و اینکه چرا کارمندان هنوز وقت و پولشان را برای رفتن به محل کار و ارتباط با سایر کارکنان هزینه میکنند.
توانایی برقراری ارتباط از راه دور در یک ناحیهی وسیع، موجب حذف نیاز به فضاهای شهری خوب طراحیشده و مجاورت فیزیکی نمیشود. چگونگی تغییر حس مکان در شهروندان با توجه بهسرعت بالای رشد و توسعه فناوری سؤالی نسبتاً جدید است: چگونه ممکن است این پیشرفتها را تحت کنترل درآورد (پیشرفتهایی که بر اساس تعریفشان مستقل از مکانی خاص هستند) و در همان حال حس مکان و ارتباط با دیگران را نیز حفظ نمود؟ در نظرسنجی موسسهی Heartland Monitor در سال ۲۰۱۵، ۳۹% از پاسخدهندگان معتقد بودند که دسترسی و استفاده گسترده از فنّاوری کیفیت زندگی مردم آمریکا را به سبب «ایزوله کردن مردم از همسایگان و کسبوکارهای محلی، و تضعیف حس تعلق اجتماعی در میان همسایگان»، کاهش داده است.
فراموش کردن این نکته بسیار آسان است که روابط ما با فناوری دیجیتال بسیار جدید بوده و ما در میان فرایندی مداوم از تصمیمگیریها هستیم؛ تصمیمگیری در مورد اینکه چگونه میخواهیم فنّاوری، زندگی و تجربیات ما را شکل دهد. بخشی از این سؤال تصدیق میکند که کنترل و کاهش این حس که فنّاوری جایگزینی برای ارتباطات اجتماعی واقعی و حس تعلق به مکان است، در اختیار خود ما است و اذعان دارد که پیشرفت و بهرهگیری از فنّاوری باید با تعهد نسبت به تقویت آن همراه باشد، نه تلاش برای نابودی آن.
با گسترش و در دسترس تر بودن فنّاوری دیجیتال، کانالهای ارتباطی بیشتری دموکراتیزه میشوند: گسترش عرصه برای انجام مباحثات عمومی، قرار دادن حجم زیادی از اطلاعات بهصورت رایگان در دسترس عموم و فراهم کردن دسترسی رایگان به منابع آموزشی. وقتی فنّاوری بدینصورت تحت کنترل درآید میتواند موجب تقویت تجربیاتی شود که ما را با مکان و سایر افراد مرتبط میسازد. با نگاهی به سایتها و اپلیکیشن هایی نظیر Taskrabit، RelayRides، Neighborgoods، JustPark (پلتفرمهای peer to peer که بر اساس اعتماد عمومی، قرض دادن و به اشتراک گذاشتن همهچیز از ماشین و دوچرخه گرفته تا مهارتهای فردی، حیوانات خانگی و فضای اضافی) را تسهیل کردهاند) متوجه میشویم که در کاربرد فنّاوری نبوغ بیشتری به خرج دادهشده است تا ایجاد خود فنّاوری؛ کاربردهایی نظیر ایجاد ارتباطات، به اشتراک گذاشتن یک مهارت یا منبع، صرفهجویی در هزینهها، کاهش پسماند و بازساخت رابطهی سنتی تولیدکننده_ مصرفکننده. صحبت در مورد شهرها بهعنوان مکان تجربیات شخصی و فردی، اجتماع، تصمیم و مقابله، نیازمند توجه به این موضوع است که ما چگونه میخواهیم زندگی کنیم و چگونه محیط و منابع در اختیارمان، میتوانند به این موضوع کمک کنند.
برابری اجتماعی و توسعهی شهر
رشد هوشمند و مشارکت اقتصادی از ملزومات یک شهر خوب است، جایی که رهبران شهر فرصتهای رشد را تشخیص و تقویت کرده و مطمئن میشوند که تمام شهروندان از رفاه شهری برخوردارند. همچنین رهبران شهر باید این حقیقت را بدانند که رشد اقتصادی علاوه بر فراهم آوردن فرصتهای زیاد، نیازمند ملزوماتی نظیر سرمایهگذاری در بخش سرمایهی انسانی، آموزش، فرصتهای شغلی و زیرساختهایی برای ایجاد پایداری نیز هست. با افزایش شواهد مبنی بر اینکه سرمایه انسانی کم و سطح بالای نابرابری موجب سرعت گرفتن چرخهی اقتصادی رونق- رکود میشود، تصمیم سازان مجبورند با دقت به ملزومات کاربردی برای ایمن کردن شرایط در جایی که رشد هوشمند میتواند شکوفا شود، توجه کنند. همچنین باید به درخواستهای هنجارمند برای برقراری عدالت در هنگام تلاش برای اطمینان از بهرهمندی همگان از رفاه، اهمیت دهند. اقتصادهای درجا مانده و نابرابریهای شدید میتواند ناشی از رویکرد اقتصادی «رشد به هر قیمتی» یا مدیریت ضعیف هزینه و فایده باشد.
این موضوع خصوصاً در طول دورهی اعیانیسازی (Gentrification) شهرهای پررونق جهان اتفاق افتاد، بهطوریکه محلات در حال فرسودن تحت فرایندی از بازآفرینی (Regeneration) قرار گرفتند که طی آن افراد ثروتمند در محله نفوذ کرده و جایگزین ساکنین قدیمی شدند. بسیاری از شهرها در حین تلاش برای داشتن مناطق شهری سرزنده و قابل سکونت، دیگر برای سکونت افراد کمدرآمد مقرونبهصرفه نبودند و اغلب پروژههای بازآفرینی شهری منجر به جابجاییهای اقتصادی و اجتماعی شد.
ایجاد تعادل بین سرمایهگذاری بر روی فضاهای شهری ایمنتر و تمیزتر با ویژگیهای فرهنگی مطلوب ازیکطرف و از بین بردن تنوع و برابری با دور نگاهداشتن ساکنین کمدرآمد از محله از طرف دیگر، کاری بسیار دشوار است، اما همواره راههایی وجود دارد که با بهرهگیری از آنها میتوان اطمینان یافت که بازآفرینی و فراگیری تمام قشرهای جامعه دو موضوع ناسازگار باهم نیستند؛ راههایی نظیر کاهش مالیات املاک، مقررات منطقه بندی، بودجهبندی مشارکتی و کنترل اجارهبها. واکنشهای مؤثری نسبت به عمل اعیانیسازی، خارج از روندهای سیاسی مرسوم در حال ظهور است. این واکنشها در قالب تحرکات اجتماعی و تشکیل ائتلافهای مختلف بروز مییابند. در بسیاری از شهرها، مردم با تهدید به اخراج از طرف کمپانیهای مدیریت املاک مواجه شدهاند که مقاومت از طرف ساکنین و کسبوکارهای محلی (که ائتلافهای اجتماعی نظیر بیزیم کایز در برلین و اتحادیه تجارت شرقی در لندن را شکل دادهاند) و خیزش آنان در برابر جریان اعیانیسازی را در پی داشته است.
بیم آن میرود که گسترش فضاهای عمومی با مالکیت خصوصی (که از آنها با عنوان Pops[۱] یاد میشود) نشانهی دیگری باشد از ظهور شخصیتهای حقوقی که در فرایند اعیانیسازی شهر پدید آمده و رشد میکنند. بسیاری از پارکها و میدانها عمومی در شهرهایی نظیر لندن، لیورپول، بیرمنگام و … تحت مالکیت کمپانیهای بخش خصوصی هستند. این فضاها تمیز و منظم هستند اما قصد ما این است که از تأثیر چنین فضاهای بهشدت مدیریتشدهای بر روی روان و رفتار مردم سؤال کنیم. بهطور خاص مفهوم محیطی که تنها برای شناخت ارزش کار کردن و خرج کردن پول طراحیشده است، چیست؟ Pops عموماً بسیاری از رفتارهای غیرساختارمند و غیرارادی افراد را که از اصول اولیهی آزادی مدنی است، ممنوع میکنند، بنابراین مشکل ما با این فضاها امری فراتر از مسئلهی مالکیت آنهاست. موضوع نگرانکننده این است که اینگونه فضاها که با هدف بهینهسازی رفتار استفادهکنندگان، مورد نظارت و مدیریت شدید قرار میگیرند، در بهترین حالت بیروح و در بدترین حالت محرومکننده و سرکوبگر خواهند بود. گسترش فضاهای عمومی با مالکیت خصوصی و تجاری کردن زندگی مدنی، نیرویی قوی است که به نظرات مایکل سندل مبنی بر تغییر اقتصاد بازاری به سمت اجتماع بازاری قوت میبخشد و عدم قبول آن نشان از آگاهی سطحی از این هرجومرج است. شهر باز و انسانی که ریچارد سنت در نظر داشت، شامل بازهی کاملی از فعالیتهای مدنی است که توسط بخش زیادی از مردم انجام میشود. این شهر با خود میزانی از رفتارهای اتفاقی را میآورد که تلاش برای حذف آنها نه امکانپذیر است و نه مطلوب.
شهرهای مدرن اغلب بین اثرات تکنوکراسی بیشازحد و گرایشهای لسهفِر بازار [رویکردی اقتصادی است که طبق آن تراکنش میان افراد باید عاری از هرگونه دخالت حکومت باشد. لسه فر از مبانی فکری اقتصاد آزاد محسوب میشود.] بهعنوان مسیر توسعهی شهر، گیر افتادهاند. این موضوع در مواردی نظیر Pops، جایی که مداخلات نهادی بالا به پایین نظم را بر فضا تحمیل میکنند و جایی برای خلاقیت و تجربیات فرهنگی باقی نمیگذارند و همچنین در تبدیل بیسروصدا و آرام منابع عمومی به کالا که شهر را بهصورت ذخیرهای برای ثروتمندان ارائه میدهد، خود را آشکار میسازد.
مشکل این نیروها که چنین اثراتی را بر روی الگوهای توسعه شهر میگذارند این است که فضای شهر را چنان میفشرند که تمام چیزهای ارزشمند در شهر از بین بروند. سیستمهای بهینه و سادهشده میتوانند بر چالشهایی غلبه کنند که از قدیم جزو مشکلات محیطهای شهری بودهاند مانند ازدحام، کثیفی، آلودگی و …، اما این سیستمها چیزی بیشتر از اینها را از زندگی مردم حذف میکنند؛ همانگونه که عثمان هاکو اشاره میکند این اقدامات نوآورانه «شهرها را قابلتحمل کرده اما ارزشمند نمیکنند.» بخشهای جذاب، انسانی و فرهنگی یک شهر از نظم سلسله مراتبی و تصور بازار آزاد ناشی نمیشود. این موضوع در هنگام توجه به قواعد طراحی شهرهای خوب، ایجاد تناقض میکند؛ به نظر نمیرسد که عناصر شهری که برای مردم دارای بیشترین ارزش است، چیزهایی باشند که بتوان طراحی یا کنترل آن را به محیط واگذار کرد. در حقیقت بیربط به نظر میرسد اگر مفهوم چیزی مثل فرهنگی بودن را نتیجه تلاشهای عمدی یا مداخلات سلسله مراتبی دانست. مشکل در اینجا پیدا کردن راههایی است که فعالانه از فضا حمایت کنند، بهگونهای که فرهنگ و معنا بهصورت طبیعی توسعه یابند و در همین حین قادر باشند از مداخلات شدید سلسله مراتبی و گرایشهای لسه فر که میتوانند به چیزهای ارزشمند شهر ضربه بزنند، اجتناب ورزند. باید دانست که نهادهایی قوی و اقتصادی پویا مهم هستند، اما بهتنهایی نمیتوانند شهری بسازند که منجر به ایجاد تنوع، خلاقیت، هویت، تاریخ و اجتماعات محلی شوند: ویژگیهایی که شهرهایمان را به مکانهایی جذاب برای غنی ساختن زندگیهایمان تبدیل میکنند.
شهرها در حکومتهای ملی خود
آگاهی از زمینهی ملی که شهرها در بستر آن رشد و توسعه مییابند دارای اهمیت است. اغلب وقتیکه یک کشور با دورهای از رشد پایین اقتصادی یا کاهش مشروعیت نهادی مواجه میشود، تناقضی به وجود میآید که بهموجب آن اتکا به شهرها برای حفظ و تقویت فعالیتهای اقتصادی کشور هم بخشی از درمان است و هم بخشی از مشکل. وابستگی شدید به ثبات و تابآوری اقتصاد شهرها متأسفانه با شکاف اقتصادی شدید بین مناطق شهری و روستایی همراه شده است که از طریق باز توزیع امکانات مالی که عمدتاً در شهرها تولید شدهاند میتواند مرتفع شود. پس از یک دوره طولانی رشد پایین اقتصادی، اکنون بریتانیا به تولید ناخالص ملی وابسته شده که عمدتاً در لندن تولید میشود و همواره در حال افزایش است. این رقم در سال ۱۹۹۷، ۱۸.۷%، در سال ۲۰۱۵، ۲۲.۷% و بر اساس پیشبینیها در سال ۲۰۲۲ حدود ۲۴.۸% خواهد بود. این در حالی است که این کشور با فشار مضاعف برای نشان دادن فاصله رفاه بین پایتخت و سایر قسمتهای کشور مواجه است. این شکاف زمانی که هماهنگی بین کشور و بزرگترین شهر آن درزمینهی بازار مسکن، بازار کار و بخشهایی از جامعه از بین میرود، بدتر نیز میشود.
در اینجا مقایسه بین شهرهای یک کشور برای مشخص نمودن عوامل مرتبط با موفقیتها و شکستهایشان مفید خواهد بود. «ظهور و سقوط اقتصادهای شهری» دلایل تفاوت میان توسعهی سانفرانسیسکو و لسآنجلس را بررسی میکند. این دو شهر بزرگ و پیشرفته در ایالت پر از منابع کالیفرنیا با اقتصادهای خدماتی و صنایع مختلف، دارای نیروی کار آموزشدیده و دانشگاههای معتبر جهانی هستند. در سال ۱۹۷۰ لسآنجلس و منطقه خلیج سانفرانسیسکو در بسیاری از معیارها تقریباً شبیه هم بودند، سطح نوآوری، میزان سرمایهگذاری، آموزش و مشاغل خلاقانه؛ تنها در درآمد سرانه اختلافی چهاردرصدی داشتند. پسازاین زمان این دو شهر دو الگوی متفاوت از توسعه را تجربه کردند و امروزه منطقهی خلیج عملکرد بسیار بهتری در بسیاری از معیارها و شاخصها داشته است. اختلاف در درآمد سرانه بین این دو شهر اکنون یکسوم است و درحالیکه منطقهی خلیج موقعیت خود را بهعنوان رتبه اول در مناطق شهری ایالاتمتحده تثبیت کرده و «سیلیکون ولی» را بهعنوان پایتخت فنّاوری جهان در خود پرورش داده است، لسآنجلس از رتبه چهارم در سال ۱۹۷۰ به رتبه ۲۵ در سال ۲۰۰۹ سقوط کرده است.
استورپر و همکاران این موضوع را ناشی از تفاوتی ظاهراً ناپیدا در حکمرانی، سیاست و فرهنگ تجارت در دو شهر میدانند. سانفرانسیسکو نوعی فرهنگ نوآورانهی «منبع باز» را در پیش گرفت، کانالهایی برای حرکت مردم، جریان ایدهها و سرمایه میان شرکتها و بین کسبوکارها و بخش دانشگاهی گشود. «کالجهای ناپیدا» در موفقیت منطقه خلیج سانفرانسیسکو عاملی کلیدی هستند: شبکههای پویایی از سرمایهگذاران، کارآفرینان و دانشمندان که باعث نوآوری شده و موجب ارتقای بخش صنعت شدهاند. در مقابل، لسآنجلس فرهنگ بالا به پایین بیگ داگ[۲] را به نمایش گذاشت و بهاشتباه تصور کرد که کاهش هزینهها و بریدن روبانهای قرمز میتواند آنها را بهروزهای باشکوه سرمایهداری قرن بیستم بازگرداند. این طرز تفکر در مقایسه با سرمایهداری بهشدت نوآورانه، جسارت محور و مبتنی بر کارآفرینی که در خلیج سانفرانسیسکو دنبال میشود، بسیار ضعیف جلوه میکند. بااینحال لسآنجلس توانست در نمودهای عدالت اجتماعی نظیر فراهم آوردن شغل برای کم مهارتان و کارگران با دستمزدهای پایین در مقایسه با تگزاس، آلاباما و مکزیکو عملکرد بهتری داشته باشد. این در حالی است که سطح بالایی از نابرابری در سانفرانسیسکو مشاهده میشود. این موضوع میتواند درسهایی به ما بیاموزد: اینکه معیارهای اقتصادی، دربرگیرندهی تمام چیزهایی که باید در مورد شهر بدانیم نیستند. مثال لسآنجلس و سانفرانسیسکو تنها نشان میدهد که رشد و تغییر واقعی نیازمند انجام فعالیتهای مختلفی در سیستم پیچیدهای از کسبوکارها، ساکنین، دولت و مؤسسات آموزشی است.
این مثال بر متغیرهای بسیار منحصربهفرد و غالباً غیرقابلپیشبینی که منحنی توسعه شهر را شکل میدهند همچنین بر لزوم درک شهر بهعنوان سیستمی از اجزای به هم مرتبط تأکید میورزد؛ محیطی که بازیگران مستقل (هم فردی و هم جمعی)، با یکدیگر و با سازمانها، بازارها و مکانهای مختلف در ارتباطاند. بهرهگیری از این دیدگاه در اندیشههای شهری امری نسبتاً جدید است، همانطور که سیدنی چکلند بیان میکند؛ «اقتصاد کلاسیک … در کنار نادیده انگاشتن رفتارهای جمعی بهعنوان بخشی از سیستم خود تعادلی نیوتن، شهر را نیز بهطور گستردهای نادیده گرفت و با آن جدی رفتار نکرد. بنابراین در اقتصاد کلاسیک شهر توسط هر فردی که اقدام به خریدوفروش کالای خود یا دیگران کند، ساخته و حفظ میشود.» اینگونه پیداست که برنامهریزی شهری موفق در نقطهی برخورد ملاحظات اجتماعی، اقتصادی، فنی و معماری شکل میگیرد و داشتن دیدگاه لسه فر برای شهر، بهعنوان یک ارگانیسم خودتنظیم کننده که نیازی به پیروی از جهتی آگاهانه ندارد، هدف شهر را در کاملترین شکلش نادیده میگیرد. دیدگاه جامعتری از شهر ارتباط میان طراحی محیط کالبدی و پرورش انسان آگاه را بهخوبی درک کرده است و معتقد است که بهترین فضاهای شهری آنهایی هستند که انگیزههای فردی را با فعالیتها و رفتارهای جمعی و نیز با جوامع کوچک تطبیق میدهند.
سؤال راجع به خصوصیات «شهر خوب» بهگونهای است که هر فرد جواب کاملاً متفاوتی خواهد داد. برای شروع، داشتن دیدگاه سیستمی و تشخیص ارتباط بین عناصر گوناگون ساختار پیچیدهی شهر، مناسب است. درحالیکه به نظر میرسد دیدگاه شهرهای هوشمند از این رویکرد پیروی کرده و از ابرداده، تجهیزات دیجیتالی و اینترنت اشیا استفاده میکند، ولی به خاطر شکستهای پیدرپی شهر هوشمند در مورد آگاهی از اینکه مردم چطور با این تصویر هماهنگ میشوند، نمیتوان آن را بهطور کامل سیستماتیک دید. درواقع هیچ قاعدهی سفت و سختی وجود ندارد که نشان دهد چه چیزی در آینده شهر را «خوب» میکند، اما ضرری ندارد اگر فرض کنیم که هر شهر بر اساس دیدگاهی محدود از اینکه چگونه انسان در مورد خواستهها و نیازهایش بهصورت فردی و جمعی رفتار میکند، ساخته میشود و در این راستا اغلب گرایشهای شلوغ و بینظم محکوم به شکست هستند.
شهرهای آینده: حرکت از «شهر هوشمند» بهسوی «شهر خردمند» (قسمت اول)
[divider]پینوشت[/divider]
[۱] privately-owned public spaces
[۲] top-down ‘big dog’ corporate culture
منبع: [button color=”white” size=”normal” alignment=”none” rel=”nofollow” openin=”samewindow” url=”https://www.thersa.org/discover/publications-and-articles/rsa-blogs/2017/11/from-smart-to-wise-cities-of-the-future”]RSA[/button]