مرکز فرهنگی سندیاگو (شهر فرهنگی) اثری از آیزنمن که بیانگر وجه تندیس‌گونه و سیال معماری اوست.
مرکز فرهنگی سندیاگو (شهر فرهنگی) اثری از آیزنمن که بیانگر وجه تندیس‌گونه و سیال معماری اوست.

سیالیت فرمال؛ تحلیلی بر تمایزات معماری آمریکایی پیتر آیزنمن با معماری اروپایی کولهاس

نویسنده: مهدی معیت |دکتری معماری دانشگاه بولونیا 


ماهیتی شهر معاصر و روند فزاینده فراگمنتیزه (قطعه قطعه) شدن ساختار فیزیکی شهر، همراه با رشد شبکه‌های الکترونیکی اجتماعی‌اقتصادی و تسهیلات مدرن حمل‌ونقل، بحث‌های زیادی میان منتقدان معماری و شهرسازی پیرامون مقوله «حرکت سیال» برانگیخته است. با گسترش و پراکنده شدن بافت شهرها، زیرساخت‌ها و تکنولوژی‌های شارش اهمیت بیشتر و بیشتری به خود می‌گیرند. این مقوله در قلمرو طراحی، معماری و شهرسازی نیز جهش‌های عملکردی، تجربی و اداراکی گسترده‌ای از فرم فضای شهری گرفته تا فرآیند شهرسازی به بار می‌آورد؛ چرا که زیرساخت‌ها و فن‌آوری‌های شارش، کلیشه های سنتیِ حس مکان مبتنی بر سکونت و مقیم بودن را دستخوش چالش می‌کنند.

اسکیس «لارس اسپای بروک» در نشریه ANY که نمایشی از تفاوت‌های دو نوع معماری آمریکایی و اروپایی است. RK مخفف رم‌کولهاس اروپایی و PE مخفف پیتر آیزنمن آمریکایی است.
اسکیس «لارس اسپای بروک» در نشریه ANY که نمایشی از تفاوت‌های دو نوع معماری آمریکایی و اروپایی است. RK مخفف رم‌کولهاس اروپایی و PE مخفف پیتر آیزنمن آمریکایی است.

شتاب گرفتن و تغییرات اغراق آمیز، به گمان بسیاری از اندیشمندان مبتنی‌ بر تکثر برداشت‌ها از مفاهیم زمان، فضا و فضا زمان است، به این معنی‌ که تکثر و تعدد رویدادها و سبک‌ها در این سا‌‌ل‌ها به این امر منجر شده که ما نتوانیم تمایزی میان رویدادهای اتفاقی‌ و یا کم اعتبار با لحظات معتبر یا تاریخی‌ قائل شویم. اما این برداشت یک نقطه عطف در خوانش معماری امروز قلمداد می‌‌شود. در مواجهه با مقوله سیالیت (شارندگی) نیز، معماری به رهیافت‌های گوناگونی دست می‌یابد. گاه تعبیر معمار از ماده دگرگون می‌شود و گاه ماده به گونه‌ای اغراق‌آمیز دیگر منجمد نخواهدبود. پاره‌ای از اوقات تاکید معطوف به گذار و شارشِ سوژه (انسان، کالا، سرمایه، …) در احجام و فضاهای معماری می‌شود و گاه خود سطوح و احجام، از منظر بصری، صورت سیال و روانی به خود می گیرند و «سیالیت» به استعاره و دستاویزی برای خلق فرم‌های بدیع بدل می شود. استراتژیِ سطوح فضایی سیال و احجام نرم و روان در متودهای طراحی برآمده از سایت (مانند فولدینگ و…) نیز پیشینه دارند. در این رهیافت‌ها، ساختمان به جای این که یک توده‌ منقطع و گسسته از بافت شهری موجود باشد، سطوح توپوگرافیک سیال و روانی است که از زمینه (سایت) بر می‌آید و تمایز میان فرم و زمینه ساختمان را در هم می‌پوشاند و با هم در می‌آمیزد. به عنوان مثال، طرح پیشنهادی آیزنمن در رقابت توسعه‌ محدوده غربی مانهاتان، نمونه‌ قابل مطالعه‌ای در این زمینه است. [epq-quote align=”align-left”] تفکر آمریکایی به جنبه های تندیس‌گونه و فرمالِ «سیالیت» می‌پردازد و تفکر اروپایی ساماندهی فضاهای داخلی در تناسب با برنامه، سیرکولاسیون و حرکت فیزیکی سوژه (انسان) را در نظر می گیرد. اولی بیشتر در عینیت تجربه‌پذیرتر و فریبنده‌تر است و دومی به گونه‌ای مشخص‌تر تاثیرات اجتماعی جریان و سیالیت را الگو قرار می‌دهد.[/epq-quote]
پیتر آیزنمن عمدتا به عنوان یک معمار فلسفه پرداز شناخته شده است که نشانه شناسی پسامدرن را در معماری‌های ساخته شده متبلور می‌کند. در این طرح پیشنهادی، او به زبانی مبتنی بر فلسفه، رابطه میان فرم و زمینه طراحی را دگرگون می‌کند. او ادراک ساختمان به مثابه یک چیز فیگوراتیو، فرمال و دارای شکل در بستر یک زمینه ی خنثی و بی‌اثر را نفی می‌کند و شهرسازی «فرم‌ در فرم» را به جای «فرم در زمینه» مطرح می‌کند.
لارس اسپای بروک در اسکیسی که در سال ۱۹۹۹ در مجله ی «ANY» ارائه می دهد، به تفاوت میان مکتب معماری آمریکایی که با پرسش هایی از جنسِ فرم، ادراک و تجربه سر و کار دارد و نحله ی فکری اروپایی که بر جنبه‌های وابسته به برنامه ، طرح و زیرساخت های شارش تمرکز می کند، اشاره دارد. در این اسکیس، دو ترسیم‌واره دیده می‌شوند که با یک محور عمودی به نام «شکاف دکارتی» از هم مجزا شده‌اند. در سمت راست، مکتب آمریکایی را در پوشش و لفافی حباب مانند و در سمت چپ رهیافت اروپایی را در یک مکعب راست گوشه که با رمپ هایی مارپیچ که از همکف تا بالا بر هم افتاده اند را بازنمایی می کند. حروف اختصاری «RK» و «PE» قاعدتا به رم کولهاس و پیتر آیزنمن به عنوان پیشروان این دوگونه رهیافت اشاره می‌کند.

نمای غربی از مرکز فرهنگی سندیاگو
نمای غربی از مرکز فرهنگی سندیاگو

دیاگرام دلالت بر این امر می‌کند که تفکر آمریکایی به جنبه های تندیس‌گونه و فرمالِ «سیالیت» می‌پردازد و تفکر اروپایی ساماندهی فضاهای داخلی در تناسب با برنامه، سیرکولاسیون و حرکت فیزیکی سوژه (انسان) را در نظر می گیرد. اولی بیشتر در عینیت تجربه‌پذیرتر و فریبنده‌تر است و دومی به گونه‌ای مشخص‌تر تاثیرات اجتماعی جریان و سیالیت را الگو قرار می‌دهد و در نمود بسیار دکارتی و در شیوه ادراک و تصور بسیار قراردادی است. مقایسه کلید واژه‌هایی که در حاشیه ترسیم‌واره‌ها دیده می شوند، شاهدی بر این مدعاست: «اروپا، کف، برنامه، کارکرد، پلان ، پاها» و «آمریکا، دیوار، فرم، ادراک، نما، چشم ها.» معماری برای آیزنمن همگراییِ فرم، خواسته‌ طرح، عملکرد، سازه و تکنیک است. آیزنمن فرم را به دوگونه ژنریک (عام) و خاص دسته بندی می‌کند. فرم‌های عام هندسه افلاطونی دارند، اشکالی در سه بعد؛ در مقابل فرم های خاص آرایش فیزیکی و واقعی معماری هستند که در میزان پاسخگویی به عملکرد یا خواسته طرح سنجیده می‌شوند.
در معماری پیدایش فرم‌های خاص از درنظرگرفتن همه این شرایط حاصل می‌شود. هیچ ساختمانی تعبیری صرفا افلاطونی از فرم نیست، بلکه برآمده از عملکرد و خواسته طرح است. فرم در این معنا همزمان هم خاص و هم عام است. فرم های خاص را نمی‌توان به تنهایی خوب یا بد شمرد؛ فرم‌های خاص بر هیچ تعبیر و تفسیر ذهنی از زیبایی، سبک و یا سلیقه به طور مطلق منطبق نیستند و با آنچه که آیزنمن از آن به عنوان خمیر مایه و ماهیت ساختمان یاد می‌کند، مرتبط می شود. فرم بر اساس معیار ساختار و تکنیک ارزیابی می‌شود. ساختار همانند استخوان‌ها و شریان‌ها است و تکنیک به مثابه مفصل‌ها و پیوندها. برای درک مناسب حجم، آیزنمن مفهوم حرکت (شارش) و تجربه (فضایی) را مطرح می‌کند. تلاش آیزنمن این است که بیان کند نظام معماری باید همزمان هم از شرایط بیرونی و هم از خواسته‌های عملکردی درونی منتج باشد.

مطلبی دیگر
تصور آینده: شهرسازی و معماری در عصر پساکرونا