تصمیم دشوار برای نجات پلاسکوهای شهر؛ انبارهای باروت را به خارج شهر ببریم

اکنون‌که این یادداشت را می‌نویسم بعد از گذشت بیش از ۴۸ ساعت از شروع آتش‌سوزی در ساختمان پلاسکو، هنوز برای شعله‌های گرسنه‌ی خفته در زیر آوار خوراک برای بلعیدن باقی‌مانده و با برداشت هر آوار دیو آتش نعره می‌کشد. آن‌قدر کالا و مواد اولیه‌ی قابل اشتعال در این ساختمان دپو شده‌ بود که اگر آتش را خاموش نکنند تا پایان زمستان سوخت برای ادامه‌ی آتش فراهم است. سؤال واضحی که شاید در بین سیل اخبار غمبار و تحلیل‌های متنوع فنی و سیاسی، تاکنون شنیده نشده این است که انبار و تولیدی آن‌هم با آن عظمت در قلب تهران چه می‌کرد؟ چرا بافت ارزشمند هسته‌ی تاریخی شهر به‌جای آنکه بستر رشد و پویایی اجتماعی و فرهنگی و محل سکونت و تعامل مردمان فرهنگ‌پرور شهر باشد چنانکه زمانی چنین بوده، اکنون در اشغال کارگاه‌های شبه‌صنعتی تنگ و تار ناایمن، انبارهای کالا و مواد اولیه و عمده‌فروشی‌ها و بنکداری‌های گوناگون است؟ مگر نه این است که این مناطق بهترین مکان برای «شهری‌شدن» و «زندگانی شهری» هستند؟ تهران اگر شهریتش را از بهارستان و لاله‌زار و نادری و سبزه‌میدان و سنگلج و… نگیرد از کجا خواهد گرفت؟ از حواشی سیاهش یا از شمال شهر سیاه‌ترش؟ مردم تهران در قلب تهران مردمی کرده‌اند، مشروطه اینجا شکل‌گرفته، نویسندگان و روشنفکران و هنرمندان ایران معاصر در این خیابان‌ها و محلات می‌زیسته‌اند و در کافه‌های همین خیابان نادری باهم گپ می‌زده‌اند و حوادث و رویدادهای مهم سیاسی و اجتماعی معاصر در خانه‌ها و خیابان‌های همین مناطق شکل گرفتند و ظهور یافته‌اند؛ اما به عللی که گفته‌اند و گفته‌ایم، قلب شهر قلب ماهیت داده و اکنون به جولانگاه بورژوازی رانت‌خواری بدل شده که برای حداکثر سازی سود خود تولیدی پوشاکش را آورده بغل گوش حجره‌اش. همان حجره‌ای که در آن هم‌زمان هم به تمام ایران جنس می‌فرستد و هم شاگرد حجره تک‌فروشی می‌کند.

برنامه‌ریزی شهری در همه‌ی این‌ سال‌ها خاموش بوده و یا زورش به اقتصاد سیاسی پیچیده و پرتوان پشت این تغییرات کاربری و کالبدی نمی‌رسیده است. ضایعه‌ی پلاسکو و فروریختن نماد این آشفتگی در آمایش شهری شاید شوکی بیدارکننده و اراده بر‌انگیز در مدیران و سیاست‌مداران و افکار عمومی باشد تا دست به جراحی عظیمی در شهر بزنند. در شهرهای سامانمند جهان که دارای بافت‌های تاریخی هستند مانند بسیاری از شهرهای اروپایی، این قسمت‌ها جزو بافت ارزشمند شهری محسوب شده و عمدتاً کاربری‌های فرهنگی، هنری، اجتماعی، گردشگری، خرده‌فروشی‌ و مسکونی دارند؛ اما در تهران مناطقی مانند ۱۲ و ۱۱ کمتر نشانی از این سرزندگی و پویایی اجتماعی و فرهنگی و زندگی شهری دارند. غلبه‌ی کاربری‌های تجاری عمده‌فروشی، انبارداری، تولیدی‌های کوچک و سرمایه‌زدگی فضا، عملاً منجر به مرگ شهریت شهر در قلب شهر شده است. از تحلیل‌ عوارض اجتماعی و مخرب هویت این پدیده که بگذریم، تبعات کاملاً ملموس آن در ابعاد اقتصادی، زیست‌محیطی و ایمنی و زندگی شهری کم نیستند. معابر و خیابان‌های مناطق مرکزی گنجایش خدمات‌دهی هم‌زمان به حجم وسیع باربری‌های کالا و مواد اولیه و مراجعات برای خرید‌های خرده و رفت‌وآمدهای تجاری و اداری هرروزه از سراسر شهر و کشور را ندارند. ازدحام تولیدشده علاوه بر آنکه حتی بهره‌وری اقتصادی فضا را می‌فرساید موجب آلودگی‌‌های کشنده هوا و سرسام‌آور صوتی می‌شود. تمرکز بیش‌ازحد عوامل تولید و توزیع در یک محدوده از شهر، چرخه‌ی توزیع کالا را مختل می‌کند و اختلاف قیمت‌های بی‌دلیل را باعث می‌شود که خود به ازدحام بیشتر می‌انجامد. از بین رفتن بافت محله‌ای و مسکونی و پدیده‌ی «شب‌مرگی» نتیجه‌ی دیگر همین نا برنامه‌ریزی است. ایمنی شهروندان، ابنیه و معابر و سرمایه‌های شهری پیامد ناگوار دیگر نبود آمایش شهری و دست‌اندازی کاربری‌های غیر مرتبط بر پهنه‌های شهری است. مکان‌هایی که عمدتاً فرسوده‌اند و به‌خودی‌خود مستعد حادثه‌اند میزبان حجم عظیمی از جمعیت و فعالیت شده‌اند. در صورت بروز حادثه، تنگی و عدم‌کفایت معابر به‌علاوه‌ی ازدحام ترسناک جمعیت و خودرو، فعالیت‌های امدادی را مختل می‌کند و تمرکز شدید کالا و سرمایه‌های فیزیکی و انسان‌ها دامنه‌ی تلفات و خسارات را شدت می‌بخشد. از حوادث غیرمترقبه و طبیعی که بگذریم، این مناطق جذابیت‌ زیادی برای فعالیت‌های تروریستی دارند. تصور کنید برای یک تروریست چقدر آسان خواهد بود در شلوغی و غوغای بازار بزرگ بمبی کوچک بترکاند و در شلوغی جمعیت گم شود و تلفات بسیار برجا بگذارد. ریزش پلاسکو نشان داد دپوی حجم زیاد کالا یا مواد اولیه قابل اشتعال در نقاط پرتراکم به بهانه‌ی سرمایه‌سالارانه‌ی نزدیکی هر چه بیشتر به بازار مصرف چقدر می‌‌تواند عواقب وحشتناکی داشته باشد و از این انبارهای باروت در شلوغ‌ترین نقاط شهرهای ما کم نیستند.

مجموعه‌ی انبارداری و لجستیکی در اطراف لندن

بنابراین لازم است هرچه سریع‌تر برنامه‌ریزی جامع و آینده‌نگرانه‌ای برای ساماندهی مشاغل شهری و انتقال کاربری‌های نامتناسب مناطق مرکزی شهر صورت بگیرد و مراکز لجستیکی، شهرک‌های کارگاهی و مراکز عمده‌فروشی کالا در حاشیه شهر  ایجاد شوند تا این‌گونه فعالیت‌ها از دل شهر خارج شوند و در فضایی که مخصوص و مناسب آن‌هاست جانمایی شوند. البته بسیار مهم است که فرآیند انتقال و ساخت این مراکز به شکلی صورت گیرد که در راستای تسهیل دسترسی‌ها، بهبود ایمنی و استاندارد، کاهش هزینه‌های تولید و نگهداری (ازجمله کاهش قیمت زمین و مکان)، انبارداری پیشرفته و ایجاد چرخه‌ی توزیع مدرن‌تر باشد. تجربه‌های نه‌چندان موفقی مثل چرم‌شهر باید مایه‌ی عبرت باشد و بعد از فراهم آوری تسهیلات فیزیکی و نهادی و اقتصادی اقدام به انتقال شود. از تمرکز‌های بیش‌ازحد پرهیز کنیم و در مورد شهر بزرگی مانند تهران خوب است از چند قطب لجستیکی در اطراف شهر استفاده شود. همچنین مهم است که این مراکز در یکپارچگی کامل با زیرساخت‌های حمل‌ونقل ترکیبی و بنادر خشک و گمرک‌های داخلی ایجاد شوند تا هم هزینه‌ها کاهش یابد و هم رونق تجارت و صادرات افزون شود.

گرچه ریزش پلاسکو که با فوت مظلومانه‌ی تعدادی از آتش‌نشانان همراه بود نقطه‌ای غمبار در تاریخ شهری ایران باقی خواهد ماند اما می‌تواند به نقطه‌ی عطفی برای تصمیم‌گیری‌های دشوار که پیش‌ازاین غیرممکن به نظر می‌رسید تبدیل شود. اکنون افکار عمومی و حساسیت مقامات ارشد حاکمیت تحریک‌شده است و انرژی اجتماعی و سیاسی خوبی برای برداشتن موانع سخت به وجود آمده است. پس لطفاً تا آتش پلاسکو سرد نشده، تصمیم اساسی بگیریم.

مطلبی دیگر
گزارش از خط مقدم، اختصاصی رویدادهای معماری از شانزدهمین دوسالانه معماری ونیز/ بخش اول