سائوپائولو در برزیل - نمود فضایی شکاف طبقاتی

برنامه‌ریزی و نئولیبرالیسم: چالشی برای برنامه‌ریزان رادیکال

نویسنده: کانیشکا گون‌واردنا/ برنامه‌ریز و جغرافیدان
مترجم: امیر مصباحی

[divider]مقدمه مترجم:[/divider]

کانیشکا گون‌واردنا، دانشیار دپارتمان برنامه‌ریزی دانشگاه تورنتو و یکی از نویسندگان کتاب « فضا، تفاوت و زندگی روزمره: خوانش هانری لوفور» است. او در این مقاله به یکی از مهم‌ترین چالش‌های نه فقط برنامه‌ریزان که بیشتر مردم جهان یعنی نئولیبرالیسم پرداخته و سعی کرده ماهیت حقیقی آن که چیزی جز حالتی بی نهایت لگام گسیخته سرمایه‌داری نیست را برملا کند.

امیر مصباحی

او در این مقاله به مسائلی مهم و کلیدی نظیر لسه‌فر، جهانی سازی و شئ‌وارگی نئولیبرالیسم از اقتصاد که همگی از نتایج سرمایه‌داری‌اند پرداخته‌است. شاید مهم‌ترین نکته در این مقاله را بتوان همان پاسخ وی به استاد خود دانست که می‌گوید قوانین سیاسی و اقتصادی برساخته‌های انسانی‌اند و نمی‌توان آن‌ها را مانند قوانین فیزیک که ناشی از جبر طبیعی‌اند دانست. از آن‌جائی که عموماً نگاه دانشکده‌های برنامه‌ریزی و شهرسازی به مقوله برنامه‌ریزی نگاهی کاملاً نئولیبرالی مبتنی بر غیرسیاسی‌سازی و ارائه یک روایت فنی و مهندسی (نگاهی که در آن شهرسازی رشته‌ئی مهندسی به‌مانند برق و مکانیک و عمران تلقی می‌شود) از فرایند کاملاً سیاسی برنامه‌ریزی است، ترجمه مقالاتی از این دست که نگاهی انتقادی به مقوله نئولیبرالیسم دارند ضروری و لازم است.

[divider]برنامه ریزی و نئولیبرالیسم[/divider]

برنامه‌ریز « واقعی » باید یک برنامه‌ریز رادیکال باشد و برای عدالت و دگرگونی‌های اجتماعی برنامه‌ریزی کند. امروزه برای انجام این نوع برنامه‌ریزی باید با هژمونی نئولیبرالیسم مبارزه کرد و بر آن چیره شد.

اما نئولیبرالیسم چیست؟ نئولیبرالیسم اندیشه سیاسی – اقتصادی حاکم بر دوران ما و فلسفه جهانی‌سازی سازمان یافته است و در نتیجه رمز واژه‌ئی برای عمومیت بخشیدن به سرمایه‌داریِ لسه‌فر محسوب می‌شود. اصل اخلاقیِ مقدس نئولیبرالیسم یعنی حداکثر سود به هر قیمتی فوق العاده روشن است اما به ندرت به آن اذعان شده و تقریباً هیچ گاه زیر سؤال نمی‌رود. چیزی که این امر مطلق بدان می‌انجامد، واضح است: یک محیط سیاسی – اقتصادی که در آن تعداد انگشت شماری سرمایه‌دارِ خصوصی اجازه میابند زندگی اجتماعی را کنترل کنند تا سود شخصی‌خود را به حداکثر برسانند.

برنامه‌ریزان نه تنها در سطح کاربستی که در سطح نظری هم با نئولیبرالیسم مواجه می‌شوند. دوره‌های آموزشی متعددی که ما در دانشکده‌های برنامه‌ریزی با آن سروکار داریم پیرامون مفروضات و انتزاعیات علم اقتصاد نئوکلاسیک می‌گردد؛ از این رو، همه ما به ایمانی مذهبی به برتری قابل اطمینان بازار فاقد تنظیم مفتخر گشته‌ئیم و نسبت به هر آنچه بر سر راهش قرار گیرد، مشکوکیم. اما سرمایه‌داری فاقد تنظیم افسانه‌ئی بیش نیست. بازارهای سرمایه‌داری هرگز آزاد نبوده‌اند – به‌ویژه هنگامی که با لفظ لسه‌فر ۱ همراه شده‌اند. بدون ” دولت بزرگ ” سرمایه‌داری‌ئی وجود نخواهد داشت و به همین علت است که ماکس وبر در کتاب برجسته خود تاریخ عمومی اقتصاد، اصطلاح ” سرمایه‌داریِ سیاسی ” را ابداع کرد و تاریخ نگار اقتصادی، کارل پولانی، نیز اظهار داشت که ” لسه‌فر برنامه ریزی شده بود [ولی] برنامه ریزی برنامه ریزی نشده بود. “

معنی لغوی نئولیبرالیسم یک چیز است و واقعیتش چیزی دیگر. نظریه قرن نوزدهمی نئولیبرالیسم (علم اقتصاد نئوکلاسیک) به بازار آزاد جنبه آرمانی داد؛ کاربست قرن بیست‌ویکمی‌اش (جهانی‌سازی) اقتصادی‌جهانی را آشکار ساخت که به نفع طبقات حاکم و شرکت‌های چندملیتی – به هنگام هزینه‌های طاقت فرسای توده‌ها و فلاکت زمین در دوران پسامدرن – ایجادشده است. از آن هنگام که در دهه ۸۰ نئولیبرالیسم هژمونیک شد، عملاً جهان برای عده بسیاری جهنمی‌تر و برای عده معدودی بهشتی‌تر شده است. آمارهای مربوط، همان گونه که مایک دیویس متذکر می‌شود، حتی نویسندگان مانیفست‌کمونیست را نیز بهت زده می‌کند. ” در اواخر دهه نود ۴۰۰ خانواده ثروتمند آمریکا ثروت خالص خود را به ازای هر کدام تقریباً یک میلیارد دلار افزایش دادند، در حالی که سهم ۴۰٪ زیرین جامعه ۸۰٪ تنزل داشت؛ در سطح جهانی، دهه به اصطلاح ثروت ۹۰ منجر شد به روند منفی درآمد برای ۸۰ کشور قاره آفریقا و آمریکا لاتین، در حالی که ۲۰۰ ارباب جهان به رهبری بیل گیتس ثروت شخصی‌ئی برابر با مجموع درآمد ۲.۵ میلیارد فقیر جهان اندوختند “.

نشانه‌های کنونی و گرایش‌های اصلی نئولیبرالیسم چندان بیسابقه نیستند. آن‌ها در حقیقت حکم‌رانی انحصار فروش امپریالیستی را در اقتصاد جهانی از ابتدای قرن پیش طی موج بلند رشد سرمایه‌داری از ۱۸۹۳ تا ۱۹۱۴ به ما یادآوری می‌کنند که به بحران ساختاری و سرانجام جنگ جهانی اول انجامید. آن بحرانْ امروزه آموزنده است چون که ثابت می‌کند که سرمایه داری بدون برنامه‌ریزی ناپایدار است. اگر ماجراجوئی‌های بی قیدوبند سرمایه جهانی به زیر کنترل سیاسی آورده نشود و تابع نیازهای عدالت اجتماعی نشود، همه دلائل موجود است تا انتظار داشته باشیم که نئولیبرالیسم – همان‌گونه که می‌شناسیمش – به سوی بحرانی سیستماتیک با ابعاد جهانی رهسپار است. شک و تردید آن جا است که آیا مرحله کنونیِ پیشرفت سرمایه‌داری با فاجعه‌ئی اجتماعی به پایان می‌رسد یا مصیبتی زیست بومی؟ به سهم خود، به عنوان فردی خوشبین درباره این مسائل امیدوارم که بحران بیشتر اجتماعی باشد تا تعدادی از ما هم‌چنان وجود داشته باشند که طرف دیگر آن را به نتیجه برسانند.

حال اگر یک بحران جهانی در زمره مقدراتِ تاریخیِ جهان باشد، برنامه‌ریزان در این مدت، این‌جا و اکنون، چه می‌توانند بکنند؟ نویسندگان این مجله [نشریه اینترنتی شبکه برنامه‌ریزی] پیش‌تر جنبه‌های فراوان این مسئله را برحسب عدالت اجتماعی و با درنظرگرفتن موضوعاتی از قبیل طبقه، جنسیت، گرایش جنسی و نژاد مطرح کرده‌اند. من در این جا به سهم خود می‌توانم اندیشه‌ئی درمورد طبیعتِ نهادِ سیاسیِ ما در رویاروئی با نئولیبرالیسم پیشنهاد دهم. ما باید با جزم‌اندیشی‌های نئولیبرالیسم نبرد کنیم نه بدین سبب که آن‌ها درست‌اند بلکه بدان خاطر که تاثیرگذارترین ایدئولوژی سیاسی – اقتصادی دنیای امروزند؛ چون که نه فقط آن چه برنامه ریزان انجام می‌دهند بلکه آن چه آنان گمان می‌کنند می‌توانند انجام دهند را نیز محدود می‌کنند. بنابراین برای رهانیدن کاربست برنامه ریزی از محدودیت‌هائی که واقعیت‌های سیاسی – اقتصادی نئولیبرالیسم ایجادکرده ضروری خواهد بود که اندیشه برنامه ریزی را نیز از قیدوبندهای ایدئولوژی نئولیبرال رها سازیم. برنامه ریزان نمی‌توانند به رادیکال بودن امید داشته باشند مگر آن که هشیارانه با تمام نمودهای این ایدئولوژی رقابت‌کرده شکستش‌دهند.

برای شروع اجازه دهید شئوارگی نئولیبرالیسم از اقتصاد را مورد بررسی قرار دهم. شئ‌وارگی در این‌جا به دگردیسی خصلت‌ها، روابط و اعمال انسانی به موجودیتی که مستقل از نهاد انسان است اشاره‌دارد. نئولیبرالیسم در انجام این کار عینیت را بر ذهنیت برتری می‌بخشد؛ یعنی فراورده‌های کار و روابط بین آن را (کالا و بازار) بر مردمی که تولیدش می‌کنند (کارگران) و نیز ماهیت انسانی آن (فرآیند کار) تفوق می‌دهد. مفهوم اقتصاد در علم اقتصاد نئوکلاسیک در حقیقت بهترین نمونه چنین شئ‌وارگی‌ئی را فراهم میاورد. اما چگونه؟ ما همه میدانیم که این مردم هستند که اقتصاد را شکل می‌دهند. اقتصاد بعنوان یک ساخت اجتماعیْ مستقل از عوامل ذهنی‌ئی که آن را تولید و بازتولید می‌کنند وجود خارجی ندارد. گرچه، اگر به کتب مرجعِ متداولِ اقتصاد نگاهی بیاندازیم، اقتصاد به ناگاه خود را مانند یک موجودیت کاملاً خودمختار نشان می‌دهد که صرفاً توسط قوانین عینی‌اش اداره می‌شود. دست‌یازی‌های مکرر به این قوانین همراه با ارجاعاتی زبان‌بازانه به دستِ‌پنهان آدام اسمیت مسلماً تصویر نیروی توانمند مطلقی را به ذهن تداعی‌میکند که بسیار هم فراتر از کنترل انسان است. این برداشت از اقتصاد هیچ اثری را از عامل انسانی نمی‌پذیرد و در نتیجه نسبت به امور سیاسی نفوذناپذیر می‌شود. از اینرو، آن سوژه‌های انسانی که در ابتدا اقتصاد را شکل دادند حال از هر گونه عامل سیاسی پاکسازی‌شده و گمان‌میرود که صرفاً با پیروی از قوانین عینی بازارِ از قرار معلوم خودتنظیم‌گر، ” خردمندانه ” رفتار خواهند کرد (” ابلهان خردمند ” همان گونه که یک بار آمارتیا سن مطرح کرد). در این ماجرا، اقتصاد به مثابه یک نیروی بیگانه درست به همان کسانی که آن را آفریده‌اند بازمیگردد. در این جا – شئ‌وارگی اقتصاد – ما نمونه ویژه‌ئی را از آن چه مارکس ازخودبیگانگی نامید دراختیارداریم.

[divider]قاعده ی بازی[/divider]

آن هنگام که دانشجوی فوق لیسانس بودم، یک استاد نئولیبرال برنامه‌ریزی به من گفت که برنامه‌ریز (که مستغلات را توسعه می‌دهد) باید از قوانین بازار پیروی کند درست همان‌گونه که مهندس عمران (که پل می‌سازد) از قوانین جاذبه پیروی می‌کند ولی این قیاس عمیقاً باطل بود. استاد من درباره مهندس درست می‌گفت اما درمورد برنامه‌ریز اشتباه می‌کرد. قوانین جاذبه بدون شک به شیوه‌ئی اجتماعی و سیاسی به وجود نیامده‌اند و مهندس نمی‌تواند آن‌ها را تغییر دهد و از آن نظر کاملاً عینی‌اند؛ در مقابل، اما بازار خودتنظیم‌گر – همان گونه که پولانی در کتابش دگردیسی بزرگ شرح می‌دهد – از لحاظ سیاسی و اجتماعی و در حقیقت توسط برنامه ریزانی با وظایف گوناگون به وجود آمده‌اند؛ به خودی خود این نه طبیعی است و نه عینی. اگر ما در گام اول اقتصاد را شکل دادیم، پس چرا نتوانیم عملکردش را تغییر داده آن را از نو بسازیم؟ ما می‌توانیم و باید بدین کار مبادرت ورزیم چون که نئولیبرالیسم شرایط تاریخی‌ئی را موجه جلوه می‌دهد که در آن اقتصادْ زندگی انسانی را با قوانین خودمختارانه خود و اغلب همراه با پیامدهائی غیرانسانی به زیر سلطه خود درمیاورد. ” برنامه ریزان واقعی ” باید به روش دموکراتیکِ رادیکالی درست در جهت عکس آن یعنی راهبری اقتصاد بنابر اهداف انسانی بکوشند.

[divider]پانویس[/divider]

۱. لودویگ فون میزس در کتاب کنش انسانی درباره لسه‌فر می‌نویسد: لسه‌فر یعنی بگذار تا انسان عادی خود انتخاب و عمل کند و وادارش مکن به خواست دیکتاتور گردن نهد.

مطلبی دیگر
طهرانِ فرنگی: نگاهی به تهران عصر قاجار از دریچه سفرنامه‌ها